بیست دقیقه بی هیچ کلامی! دور از انتظار بود. نگاهم نمی کرد و من در تمام مدت کوچک ترین واکنش هایش را تحت نظر داشتم. راحتی و سختی همزمان در حرکاتش دیده می شد! چطور؟ چای نوشید و کیکش را خورد. تشکر نکرد، تعریف هم نکرد. روی پله ها یا ایوان ننشست، در تمام مدت سر پا ایستاده بود. گاهی به آسمان نگاه می کرد و گاهی چشمانش سمت ساختمان می چرخید. نه یک گام نزدیک شد و نه فاصله گرفت. موبایلش زنگ خورد و او به سادگی نادیده اش گرفت. و من به زحمت چایم را تا نصفه نوشیدم، گاهی نفسم بند می آمد و زمانی دیگر عامدانه به دنبال آن سرگیجه ی عجیب، عمیق عطرش را سمت ریه هایم هدایت می کردم. گزگز انگشتانم ربطی به سرمای دلچسب هوای نداشت. گوش هایم داغ شده بودند. لایه ی نازک عرق را در تمام مدت پشت گردنم احساس می کردم و بابت بوی بدنم دلواپس بودم. درگیری ذهنی ام از لحظه ی حضورش برای کشف و درک احساسات و تحلیل افکار و عکس العمل های ناخودآگاهم بی نتیجه پیش می رفت. این مرد، مهران بازغی، نا آگاهانه مرا با خودم به چالش کشیده بود .
من این کتاب رو فقط به خاطر شخص نویسنده که به توانایی هاشون ایمان داشتم خوندم ولی به شخصه تا صفحه ۴۰۰ با بی رغبتی تمام ادامه دادم واقعا از خانم نجف زاده این رمان بعید و دور از ذهن بود انگار یه خانم خونه دار که عاشق سریالهای ترکی با روابط آبکی و پیچیده هستش این کتاب رو نوشته بود شخصیت اصلی داستان با هر جنس مذکری که از راه میرسه وارد رابطه میشه و با دلیلی واهی و کاملا سطحی به دنبال توجیه اون رابطه ست من بعد از خوندن کتاب های( تو هنوز اینجایی و آسمان دیشب) اونقدر انتظارم از ایشون بالا رفته بود که بعد از خوندن این کتاب واقعا ناامید شدم