چیزی به دوازده سالگی جوئل نمانده و او فکر می کند هیچ چیز جدیدی در شهر کوچکش وجود ندارد. اما اشتباه می کند. یک روز معجزه اتفاق می افتد. درست همان موقعی که نزدیک است اتوبوس او را زیر بگیرد، به شکل معجزه آسایی جان سالم به در می برد. اگر معجزه ای سر راه تان قرار بگیرد چه می کنید؟ حتما می خواهید کاری برای قدرشناسی انجام دهید. اما چه کاری و چطور؟ و...