هیجان انگیز... هیچ کس در این ژانر، بهتر از لیندمان نیست.
با محدوده ی زمانی وسیع و جزئیات موشکافانه .
جادویی... مانکل مسحورکننده است.
مه او را در خود بلعید. لیندمان آرام دنبال او رفت. بعد از چند متر خانه ظاهر شد. پسر میان در ورودی ناپدید شد. خانه ای سفید رنگ بود، دراز و باریک و کنار سقف شیب دار. لیندمان منتظر ماند. حیرت کرد که چرا خانه های حومه ی شهر به این شکل است و چقدر از دریا دور است. در دوباره باز شد و پسر جلو آمد.
در تمام این سال ها، من هیچ وقت قدم به خانه اش نگذاشته ام. حتی وقتی که همسرم زنده بود. حتی بچه ها که داشتند بزرگ می شدند. من کسی را نمی شناسم که به خانه اش رفته باشد. فکرش را بکنی، کمی عجیب است.
از مدتی قبل دیگر نمی توانست فکر کند. وقایع اطراف او به نظر فراواقعی می آمد، یک کابوس. کابوس وقتی شروع شد که در میان درخت ها می گشت و جسد آندرسون را یافت.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
بهترین بود خیلی زیبا جذاب و هیجان انگیز بود.