کتاب گربه ای که عاشق باران بود

«گربه‌ای که عاشق باران بود» رمانی نوشته‌ی هنینگ مانکل و برای مخاطبان کودک است. این کتاب قصه‌ای زیبا و لطیف دارد. همه‌ی انسان‌ها در زندگی چیزهایی به دست می‌آورند و چیزهایی از دست می‌دهند. این رمان نیز سعی دارد این مفاهیم را برای کودکان توضیح بدهد؛ روایت دل‌بستن و از دست دادن. بچه‌ها چگونه باید با چیزهایی که دوست دارند اما از دست‌شان می‌دهند، کنار بیایند. نویسنده در این رمان کوشیده است با خلق داستانی زیبا و روایتی ساده با فضاهایی که کودکان دوست دارند، موضوع از دست دادن را برای‌شان قابل درک کند. این رمان در 14 بخش روایت می‌شود.
قهرمان داستان کودکی شش ساله به نام لوکاس است. او دوست دارد خم شود و گربه‌ها را نوازش کند. همه خیال می‌کنند که با گربه‌ها حرف می‌زند، اما چنین چیزی ممکن نیست.
پدر و مادر لوکاس به او هدیه‌هایی می‌دهند که مفید باشد و به کار لوکاس بیاید. یک بار فرشی به او می‌دهند که کف اتاقش بیندازد. یک بار لباس نو به او می‌دهند. اما لوکاس چیزی می‌خواهد که بتواند با آن بازی کند. بنابراین از این هدیه‌های کاربردی خوشش نمی‌آید. در تولد شش سالگی، لوکاس هدیه‌ای متفاوت می‌گیرد. پدر و مادرش یک جعبه‌ی کهنه‌ی کفش بدون کاغذ کادو به او می‌دهند. لوکاس اول از این کادو تعجب می‌کند، اما بعد می‌بیند که این جعبه تکان می‌خورد. آرام‌آرام پنجه‌هایی کوچک از جعبه بیرون می‌آید و بعد هم سری کوچولو. گربه‌ای به سیاهی شب از جعبه بیرون می‌آید. لوکاس این گربه را خیلی دوست دارد و اسمش را «شب» می‌گذارد. لوکاس و «شب» روزهای خوشی را با هم سپری می‌کنند. اما در روزی که باران شدیدی می‌بارد، «شب» ناپدید می‌شود. لوکاس هر چه جستجو می‌کند، نمی‌تواند «شب» را پیدا کند. پدرش می‌‌گوید «شب» به شهر باران رفته، اما لوکاس حرف‌ او را قبول ندارد. بالاخره «شب» به خواب لوکاس می‎آید و می‌گوید به یاد او باشد و هرگز دنبالش نگردد، زیرا او به شهر باران رفته است. وقتی لوکاس در هفت سالگی به مدرسه می‌رود، آن قدر از «شب» تعریف می‌کند که اسمش را «لوک شب» می‌گذارند.
«گربه‌ای که عاشق باران بود» روایت‌ دلبستگی و رها کردن است. آمدن گربه به زندگی لوکاس و رفتنش تجربه‌ی گران‌بهایی است که او به دست می‌آورد. گویی لوکاس با این اتفاق بزرگ‌ می‌شود. کودکان با این داستان زیبا و لطیف و فضای شاعرانه‌اش همراه می‌شوند و از آن لذت می‌برند.