حتما اتفاقی افتاده، یک چیزی کم است! سعی می کنم خو بگیرم به این آشفتگی و عادت کنم به تردیدها و دلهره ها. باید از این واقعیت شوم و تاریک فرار کنم و به قصه ها پناه ببرم تا روایت خودم را از این تلخی بگویم.
برای همین است که می نویسم، رهایی از پوچی و سرخوردگی، برای پیدا کردن جمله ی بی نقص کامل، با همان شک و تردیدها و جهل و ناآگاهی به آن چه اتفاق می افتد و آن چه باید کامل باشد.
باز هم دست به قلم می برم؛ چرا که هنوز کسی را در کنارم دارم که پشتیبانم است و تشویق ام می کند ادامه بدهم، و دوستان تازه ای که با تغییر مسیر باد...پیدا کرده ام، امیدوارم می کنند، امیدوار به این که واژه ها همچنان زنده اند و رویا می بافند.