داستانی خیال پردازانه در مورد یافتن قدرت، که نشان می دهد چگونه یک دختر می تواند با کمک دیگران به موفقیت برسد.
داستانی پرشور و پیچیده.
قصه ای زیبا و جاودان درباره غلبه عشق بر تاریکی در میان اسرار و خشم تغییر.
صبح اولین روز مدرسه که بیدار می شوی، با ناشناخته های زیادی رو به رو می شوی. دست کم می شود بدانی چه لباسی قرار است بپوشی. اما امسال، از آنجایی که می خواست به آقای «پیتر» و هر کس دیگری که فکر می کرد او ایده جدا شدن کلاس خودش و خواهرش را پذیرفته پیامی بدهد، باید هوشمندانه تر برنامه ریزی می کرد.
بعد از کلی فکر کردن، تونیک طوسی، ساق شلواری و کفش های ساقدار لاجوردی را انتخاب کرد. پایین سمت چپ تونیکش، جغدی بود با چشم های خیره که به وضوح ناراضی به نظر می رسید. بندهای کفشش هم قرمز بود.
اما صبح که بیدار شد و چشمش به لباسش افتاد، حس خوبی نداشت. در نتیجه آن ها را سر جایشان گذاشت و روی ساق شلواری مشکی اش یک دامن و بلوز مشکی پوشید و پوتین های مشکی اش را به پا کرد و آخر هم موهایش را با یک کش مشکی مخصوص بست. این هم از این. لباس هایش می گفتند من اینجا نیستم.