کتاب سرافینا و عصای مارپیچ

Serafina and the Twisted Staff
(دنباله کتاب «سرافینا و شنل سیاه»)
کد کتاب : 65476
مترجم :
شابک : 978-6222740092
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 348
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

«رابرت بیتی» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب سرافینا و عصای مارپیچ اثر رابرت بیتی

کتاب «سرافینا و عصای مارپیچ» رمانی نوشته «رابرت بیتی» است که اولین بار در سال 2016 منتشر شد. «سرافینا» پس از شکست دادن «مرد شنل پوش» در داستان قبلی، زندگی آرامی را در «بالتیمور» سپری می کند. به شکلی ناگهانی و همزمان با شکل گیری تهدیدی جدید در جنگل، سه غریبه از راه می رسند: دختری بریتانیایی به نام «بانو روئنا فاکس-پمبرتون»، کارآگاهی به نام «گراثان»، و مردی ترسناک با ریش خاکستری و گروهی عجیب. در کوهستان، تمام پرندگان رفته اند، حیوانات دیگر ناپدید شده اند و صمغی سیاه و چسبناک از درختان تراوش می کند. حالا «سرافینا» باید قبل از این که تمام حیوانات برای همیشه ناپدید شوند، گره از این معما بگشاید.

کتاب سرافینا و عصای مارپیچ

رابرت بیتی
رابرت بیتی، نویسنده ی آمریکایی است. بیتی به همراه همسر و سه دخترش در کارولینای شمالی زندگی می کند و اعضای خانواده اش در خلق و ویرایش داستان ها به او کمک می کنند. بیتی قبل از تبدیل شدن به نویسنده ای تمام وقت، یکی از پیشگامان فناوری رایانش ابری، موسس و مدیر شرکت پلکس و یکی از مدیران مجله ی Narrative بوده است. گفتنی است که او در سال 2007 به عنوان کارآفرین برتر سال انتخاب شد.
نکوداشت های کتاب سرافینا و عصای مارپیچ
Even better than its predecessor, a sequel that delivers nonstop thrills from beginning to end.
حتی بهتر از کتاب قبلی، دنباله ای که هیجانی بی وقفه را از ابتدا تا انتها ارائه می کند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A captivating mystery that will be well received by fans.
یک داستان معمایی مسحورکننده که مورد استقبال طرفداران قرار خواهد گرفت.
School Library Journal School Library Journal

A fascinating magical world.
یک جهان جادویی شگفت انگیز.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب سرافینا و عصای مارپیچ (لذت متن)
«سرافینا» اصلا سر درنمی آورد چرا وقتی حمله می کند، همه حیوانات جنگل از ترس خشکشان می زند. اگر مرگ از دل تاریکی، با چنگ و دندان روی او می پرید، او می جنگید یا پا به فرار می گذاشت یا بالاخره کاری می کرد. کسی از حیوانات کوچک جنگلی مثل موش و خرگوش و سنجاب توقع ندارد شجاع باشند، ولی آخر از وحشت میخکوب شدن چه فایده ای دارد؟

ضربان قلب «سرافینا» بالا رفت و تمام حواسش تیزتر شدند. یک دفعه توانست هرچه را در جنگل اطرافش بود، حس کند؛ صدای قورباغه درختی که بیست-سی قدم پشت سرش روی شاخه ای حرکت می کرد، صدای جیغ پرنده ای تنها در دوردست، یک لحظه هم خفاشی را دید که بالای سایبان درهم و برهم درخت ها در آسمان پرستاره، عین تیر پرواز می کرد.

البته تمام این ها محض تمرین بود؛ گشتن و تعقیب کردن و یورش بردن و به چنگ آوردن شکار. «سرافینا» موجودات وحشی را که شکار می کرد، نمی کشت. نیازی به این کار نداشت، اما حیف که آن ها این را نمی دانستند! او خود وحشت بود! خود مرگ بود!