سفری تکان دهنده درباره ی امید.
این اثر، سوالاتی خردمندانه را در مورد رابطه ی میان طبیعت و انسان ها مطرح می کند.
مهیج.
همین که «ویلا» داخل لانه شد، با دستپاچگی از زیر نور مهتابی که از پنجره به داخل تابید، کنار رفت. در گوشه ی تاریک محل غذاخوری دولا شد. همچنان که با چشم هایش تاریکی را برای پیدا کردن هر خطری می کاوید، پرهای کوچک پشت گردنش از ترس و اضطراب راست ایستادند. با خودش گفت، پس نیش سفید کجاست؟ یعنی همه ی روزگردها طبقه ی بالا روی تختخواب هاشونن؟
نفسش را در سینه حبس کرد و به طرف دیگری خزید و توی اتاق اصلی لانه را نگاه کرد تا مبادا مهاجمانی آنجا باشند. صبر کرد، همه جا را پایید و خوب گوش داد. اگر اینجا او را پیدا می کردند-یعنی دقیقا داخل لانه شان-حتما دخلش را می آوردند.
بوی هوس انگیز چیزی شیرین به مشامش خورد. سعی کرد به آن اعتنایی نکند اما صدای قار و قور شکمش بلند شد. برگشت و ظرف گرد و سنگ مانندی را دید که روی طاقچه ی تخت و چوبی بالای سرش گذاشته بودند. می دانست که نباید می گذاشت آن بو حواسش را پرت کند اما دیروز و امشب را با گرسنگی سر کرده بود.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
برای بالای ۱۶ سال پیشنهاد نمیکنم
اینو خیلی پیشنهاد میکنم🥹خیلی بامزس و وایب خوبی داره و سرتاسر هیجان و ادرنالینه من که خیلی لذت بردم از خوندنش
نمیدونم چرا اینقدر از این کتاب خوشم اومد و لذت بردم! پارسال با مادرم از شهر کتاب خریدمش و خدای من! موضوع زیبا، جذاب و مرموز و هیجان انگیز!
خلاصه موضعی کتاب خیلیخیلی خلاصهست