با پیامی مهم درباره این که چگونه اطلاعات غلط باعث شکل گیری تعصب می شود.
با یک قهرمان زن قوی و سه بعدی، و پیرنگی که مخاطبین را وادار می کند به حدس زدن ادامه دهند.
کاراکترهای این اثر، خوش-ساخت و به یاد ماندنی هستند.
اغلب از «ویول» می پرسیدند چطور می تواند با من دوست باشد، انگار او فقط با من از روی لطف، خوب بود، یا شاید چون مادرم در عوضش بهش پول می داد. هیچکس نمی پرسید چرا من با «ویول» دوست هستم. انگار او فقط قرار بود به من مهربانی بکند. هرچند، آن ها «ویول» را مثل من نمی شناختند.
اگر نگوییم بیشتر از من، اما او درست اندازه ی من، لجباز بود. او شوخی هایی را که با مردم می کردیم دوست داشت، هرچند برای در رفتن از دستشان زرنگ تر بود. او ایرادهای زیاد دیگری هم داشت که فقط من می دانستم، مثلا غرورش که جوری بهش می چسبید که انگار زندگی اش است.
اما مهم تر از همه، «ویول» استعدادی داشت که نه پدر و نه مادرش چیزی از آن نمی دانستند. هیچکس نمی دانست، چون اگر کسی به خاطر چیزی به او شک می کرد، سرزنشش به جای او متوجه من می شد و من هیچ وقت نمی توانستم با آن ها سر و کله بزنم.
از قشتگترین کتاب هایی بود که من خوندم 😍😍
جایی از کتاب نوشته بود: "زیر لب گفتم: چرا اونها اینقدر از ما متنفرند؟ گفت: چون ما را نمیشناسند و ما اونها را نمیشناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه..." دیشب شروعش کردم و امروز تموم شد. داستانی بود که خستگی رو از تن آدم در میکرد. روان پیش میرفت و روایت جذابی داشت. از طرفی خوندنش سریع پیش میرفت...یعنی خیلی جایی برای بیشتر فکر کردن و غرق شدن و زندگی کردن توی دیالوگهاش نبود... شخصیت پردازی اونقدرا برای من باب دل نبود... نقشهای اصلی خیلی بزرگتر از نوجوانهای سیزده ساله حرکت میکردند... نمیدونم...شاید هم مشکل از این بود که من گروه سنی مخاطب این کتاب نبودم و دیدگاهم سختگیرانه شکل گرفت برای این کتاب ولی همش حس میکردم این داستان یه داستان خوبه که انگار یه چیزی کم داره و نمیدونم اون چیز چیه!...ولی در کل خوندنش، اصلا وقت تلف کردن نبود... برای یه بار خوندن و برای یه مطالعهی سبک خوب بود. راستی، کتاب سانسور داشت...اگه میتونید نسخهی اصلی رو بخونید.
خیلی قشنگ بود من سه بار خوندمش
عالی من خواند بی نظیر
خیلی قشنگه❤
فقط یکم چاخان
خیلی خوب عالی
دیالوگ قشنگی توی این کتاب دیدید که رو ادم تاثیر بزاره ؟