کتاب چشم ذهن

The Eye of Minds
(شکارچیان مجازی 1)
کد کتاب : 22989
مترجم :
شابک : 978-6004622929
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 302
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

«جیمز دشنر» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب چشم ذهن اثر جیمز دشنر

کتاب «چشم ذهن» رمانی نوشته «جیمز دشنر» است که اولین بار در سال 2013 به چاپ رسید. «مایکل»، «برایسن»، و «سارا» عاشق وقت گذراندن در «ویرت-نت» هستند—محیطی مجازی که در آن می توانند عجیب ترین ماجراجویی های ممکن را بدون به خطر انداختن خود تجربه کنند. پس از مدتی «مایکل» با بازیکنی مواجه می شود که به خاطر آزار و اذیت های بازیکنی دیگر به نام «کین»، دستگاه ایمنی خود را غیرفعال می کند تا دست به خودکشی بزند. روزها بعد، «مایکل» توسط مأموران امنیتی «ویرت-نت» ربوده و با پیشنهادی از طرف آن ها مواجه می شود که نمی تواند آن را رد کند: پیدا کردن «کین» که یک «تروریست سایبری» است، به این منظور که جهان مجازی دوباره ایمن شود. «مایکل» از دو دوست هکر خود یعنی «برایسن» و «سارا» درخواست کمک می کند، و آن ها به همراه هم وارد جهانی تاریک و اسرارآمیز در محیطی مجازی می شوند.

کتاب چشم ذهن

جیمز دشنر
جیمز اسمیت دشنر، زاده ی 26 نوامبر 1972، نویسنده ی آمریکایی است.دشنر در جورجیا به دنیا آمد و یکی از شش فرزند خانواده بود. او در 10 سالگی قادر بود تا با ماشین تحریر والدینش به خوبی تایپ کند.دشنر به منظور تحصیل در دانشگاه بریگام یانگ از جورجیا به یوتا نقل مکان کرد و از این دانشگاه در رشته ی حسابداری فارغ التحصیل شد. کتاب های او برای مخاطبین نوجوان هستند و اغلب در ژانرهای ماجرایی و علمی تخیلی قرار دارند.جیمز دشنر به همراه همسر و چهار فرزندش در یوتا زندگی می کند.
نکوداشت های کتاب چشم ذهن
An intriguing read for the digital generation.
داستانی هیجان انگیز برای نسل دیجیتال.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

An exhilarating adventure story.
یک داستان ماجراجویی مهیج.
Booklist Booklist

This book will satisfy readers in search of an adrenaline rush.
این کتاب برای مخاطبینی که به دنبال تجربه فوران آدرنالین هستند، رضایت بخش خواهد بود.
School Library Journal School Library Journal

قسمت هایی از کتاب چشم ذهن (لذت متن)
البته انسان نمی توانست فقط به غذاهای تابوت متکی باشد. این قابلیت به منظور پایداری زندگی انسان به مدت چندین ماه پشت سر هم تعبیه نشده بود؛ ولی قطعا در طی دوره های طولانی بازی، لذت بخش بود. بهترین بخش هم این بود که مهم نبود چقدر می خوری، چون تنها در خواب چاق می شدی، تازه آن هم اگر برنامه را طوری نوشته بودی که چاق شوی.

«مایکل» بازی را فراموش کرد، امتیاز را فراموش کرد. وضعیت از حالت اعصاب خردکن، به مرگ و زندگی تغییر کرده بود. با وجود سال ها تجربه بازی، هرگز ندیده بود کسی هسته خودش را بیرون بکشد و دستگاه حائل درون تابوت را نابود کند؛ دستگاهی که دنیای مجازی و دنیای واقعی را در ذهن انسان از هم جدا می کرد.

«تانیا» نمود بصری هسته را بالا نگه داشت و با شیفتگی به آن خیره شد. بعد پرسید: «می دونی کجاش خنده داره؟ اگه به خاطر توانایی هام توی کدزنی نبود، احتمالا حتی نمیدونستم «کین» کیه و از شبیه ساز مرگ و نقشه هایی که برام کشیده بود، باخبر نمی شدم. ولی من تو کد زدن خبره ام و به خاطر اون... هیولا، همین الان با برنامه نویسی، هسته رو صاف از توی سرم کشیدم بیرون.»