کتاب خنجر و صلیب 1

The Mystery of Black Hollow Lane
دالان سیاه
کد کتاب : 26284
مترجم :
شابک : 978-6004627900
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 244
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب خنجر و صلیب 1 اثر جولیا نوبل

کتاب «خنجر و صلیب» رمانی نوشته «جولیا نوبل» است که اولین بار در سال 2019 منتشر شد. در یک مدرسه شبانه روزی گوتیک به نام «ولزورث» در انگلستان، بزرگترین دشمنی که «امی ویلیک» می تواند برای خود تصور کند، زبان لاتین است و تنهایی. تا این که نامه ای غیرمنتظره باعث می شود «امی»، یک ماجراجویی خطرناک را پس از ساعت های مدرسه آغاز کند: گشودن گره از معمایی که پدر گمشده اش از خود به جا گذاشته است. هر سرنخی که «امی» رمزگشایی می کند، این شخصیت را به حقیقت نزدیکتر می سازد اما همزمان، او را بیشتر به اعماق رازی به قدمت چندین قرن می کشاند. «جولیا نوبل»، تاریخ را به شکلی هنرمندانه در روایت خود می تند و معمایی جذاب درباره اجتماعی مخفی را می آفریند که کاملا باورپذیر و البته تهدیدآمیز جلوه می کند.

کتاب خنجر و صلیب 1

جولیا نوبل
جولیا نوبل مربی نویسندگی و نویسنده ​​است. او از کودکی عاشق خواندن و نوشتن ادبیات بود. او کلاس های پیشرفته و دوره های آموزشی نویسندگی در همه ژانرها را ارائه می دهد.
نکوداشت های کتاب خنجر و صلیب 1
A promising first novel that leaves the door open for sequels.
یک رمان نخست نویدبخش که در را برای دنباله های داستان باز می گذارد.
Booklist Booklist

A fast-paced mystery with lots of humor, adventure, and surprising twists!
یک داستان معمایی سریع، سرشار از شوخ طبعی، ماجراجویی، و پیچ و خم های غافلگیرکننده!
Jessica Day George, bestselling author

Kids will love Emmy.
کودکان، عاشق «امی» خواهند شد.
Michael Buckley, bestselling author

قسمت هایی از کتاب خنجر و صلیب 1 (لذت متن)
«امی» روی صندلی زهوار در رفته گوشه دستشویی وا رفت. نمی دانست غش کردن چه حسی دارد، اما اگر اتاق همانطور دور سرش می چرخید، احتمالا خیلی زود نقش زمین می شد. سرش را به دیوار تکیه داد و سرگیجه اش کمی بهتر شد.

«امی» دست هایش را دور شکمش پیچید و سعی کرد نفس عمیق بکشد، اما انگار هوای کافی وجود نداشت. می خواست سوال هایی بپرسد و بگوید این تصمیم چقدر ناعادلانه است، اما انگار کسی تکه ای آدامس چپانده بود به آن بخش مغزش که مسئول ساختن جمله های کامل بود.

مادرش همیشه همین را می گفت. هر بار رتبه یک مدرسه چند پله پایین می آمد، نگران می شد که نکند «امی» درست و حسابی آموزش نبیند؛ خب، بودن در مدرسه رتبه چهار «نیوانگلند»، بدتر از بودن در مدرسه رتبه دوم بود، ولی قضیه مدرسه شبانه روزی فرق داشت. «امی» حتی تصورش را هم نمی کرد.