با فصل هایی سرشار از رویدادهای اکشن که در مسیر رسیدن به پایانی نفسگیر، تعلیق به وجود می آورند.
سرشار از کاراکترهایی باهوش، جادویی، و بلافاصله دوست داشتنی.
یک داستان معمایی پرتعلیق و سرگرم کننده.
آقای «تینکر» کمی خندید و چند باری دستش را به جیب سوییشرت کلاهدارش زد تا از بودن سکه ها مطمئن شود. کیسه طلا را از زمان لباس پوشیدنش، همانجا مخفی کرده بود. دیشب هم آن را زیر بالشش گذاشته بود. «الیور» همان دیشب از صدای جیرینگ جیرینگ سکه ها می دانست پدرش آن ها را از مغازه بیرون کشیده است. پدر حتما آنقدر هیجان زده بود که نتوانسته بود چشم روی هم بگذارد.
«الیور» چراغ را خاموش کرد و بچه ها به هم شب به خیر گفتند. «لوسی» سگ کوچولو را زیر بازویش گذاشت و چشم هایش را بست. پنجره باز بود و بیرون صدای باد می آمد که شاخه ها را می لرزاند. حالا که سگ کوچولو پیشش بود دیگر از دالان جنگلی نمی ترسید. البته خب، شاید هنوز کمی ترس داشت.
«لوسی» سگ را به خودش نزدیکتر کرد. پیش خودش فکر کرد یک روزی، وقتی بروند خانه جدید خودشان که پنجره های بزرگی هم دارد، پدرش برایش یک سگ واقعی می گیرد. فعلا همین سگ چوبی برایش کافی بود و البته باید برایش اسم هم می گذاشت. ولی قبل از این که بتواند روی اسم فکر کند، چشم هایش سنگین شد و خواب دید. یا لااقل فکر کرد رویا می بیند، چون اتفاقی که بعدش افتاد، عین رویا بود.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
اممم من ۱۵ سالمه کتاب خوبیه برا من؟
داستان جالبی داشت ولی اصلا به گروه سنی و ژانری که ناشر براش در نظر گرفته بود نمیخورد. این کتاب برای کودکان بالای ده سال و با ژانر رازآلود مناسبه. اما در کل داستان جذاب و جالبی داشت