کتاب روح تاریک برف

The Forgotten Girl
کد کتاب : 44414
مترجم :
شابک : 978-6004629997
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 198
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب روح تاریک برف اثر ایندیا هیل براون

کتاب «روح تاریک برف» اثری نوشته ی «ایندیا هیل براون» است که اولین بار در سال 2019 به انتشار رسید. دو دوست صمیمی، «آیریس» و «دنیل»، سال سختی را می گذرانند. اما علیرغم مشکلات، آن ها می دانند که می توانند روی یکدیگر حساب کنند. به همین خاطر وقتی «آیریس» به «دنیل» اصرار می کند که همراه او به بیرون برود تا نخستین برف سال را ببینند، «دنیل» هشدار مادربزرگش را درباره ی ارواح برف که کودکان را شکار می کنند، نادیده می گیرد و با دوستش همراه می شود. مدتی پس از بازی در برف ها، «آیریس» درمی یابد که روی یک گور ایستاده است. سنگ قبر مشخص می کند که گور به دختری به نام «آوری» تعلق دارد که دوازده ساله بوده است، درست مثل آن ها. پس از شب نخست، روح «آوری» به سراغ «آیریس» می رود و از او درخواست کمک می کند.

کتاب روح تاریک برف

ایندیا هیل براون
ایندیا هیل براون، نویسنده ای اهل جنوب آمریکا است که اخیراً پس از زندگی در نیویورک و کار در HBO به جنوب کارولینای شمالی بازگشته است. شغل روزانه او در شبکه های اجتماعی است و اشتیاقش به نوشتن است. کارهای مستقل او در Teen Vogue ، Essence ، Sesi Mag و The Everygirl منتشر شده است.
نکوداشت های کتاب روح تاریک برف
A chilling ghost story that emphasizes the importance of love.
یک داستان ارواح رعب انگیز که بر اهمیت عشق تأکید می کند.
Spooky KidLit

A harrowing yet empowering tale reminding us that the past is connected to the present.
داستانی وحشت انگیز و در عین حال نیروبخش که به ما یادآوری می کند گذشته به زمان حال مرتبط است.
Renée Watson, New York Times bestselling author

A spooky original ghost story.
یک داستان ارواح بدیع و ترسناک.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب روح تاریک برف (لذت متن)
«آیریس» از کابوس هایش می ترسید. به خصوص آن وقت هایی که نمی دانست دارد خواب می بیند یا نه. همان وقت هایی که بین خواب و بیداری توی تختش خشکش می زد و هیولاها از سایه های اتاقش بیرون می خزیدند و به سمتش می آمدند، تا این که پلک هایش را روی هم فشار می داد و هول هولکی به این فکر می کرد که چه دعایی بخواند.

«شوگا»، مادربزرگ «دنیل»، هر بار که «آیریس» خوابی را برایش تعریف می کرد، می گفت: «وقتی اینطوری می شی، جادوگر سوارت می شه. واسه این که دیگه این اتفاق نیفته، لازمه یه جاروی دسته بلند بذاری زیر تختت تا جادوگره به جای تو سوار اون بشه و تو رو ول کنه.»

کابوس ها باعث شده بود «آیریس» از تاریکی بترسد، البته نه این که بترسد، فقط هیچ خوشش نمی آمد که تاریکی این طور نامطمئن و ناپیدا به نظر برسد، از این که ناچار بود میان تاریکی، همه چیز را حدس بزند. مثلا آن چیزی که بالاسر تختش ایستاده، آدم است یا چراغ؟