یک داستان ارواح سریع که مخاطبین از آن بسیار لذت خواهند برد.
داستانی رعب انگیز از یک داستان سرای چیره دست.
بدیع و سرگرم کننده.
همین که پایم را توی تاریکی بیشه گذاشتم، مثل چند ساعت قبل شروع کردم به لرزیدن. شب ها اینجا تاریک تر، سردتر و مخوف تر بود. همه جا پر بود از صدای خش خش برگ ها و رقص سایه هایی که تکان می خوردند و به شکل های مختلف درمی آمدند.
شب را در سکوت و آرامش گذراندم. نه خبری از بچه های بد بود و نه از خانم «آدا». هیچ خوابی ندیدم و صبح با درخشش خورشید و صدای آواز پرنده ها بیدار شدم. البته انتظار نداشتم اوضاع برای مدت طولانی اینجوری بماند. مطمئن بودم تا شب بالاخره خانم «آدا» برایمان دردسری چیزی درست می کند.
نور خورشید عصرگاهی از پنجره های قدی، مایل می تابید روی قفسه های دیوار رو به رو. ذرات غبار توی ستون های نور شناور بودند. کتابخانه ساکت ساکت بود. فقط صدای وزوز خواب آور زنبورها از گلدان های بیرون پنجره ها می آمد. می شد گفت همه چیز اینجا عادی بود. شاید هم این فقط ظاهر ماجرا بود.
بخش زیادی از چیزی که آن را «زندگی طبیعی انسان» می نامیم، از ترس از مرگ و مردگان سرچشمه می گیرد.
سلام من ۸ سالم و این کتاب رو من هنوز نخوندم
فکر نمیکنم برای هشت سالهها مناسب باشه
معرکه و وحشت امیز😵
حرف نداره
وای عااالی
عالیییی حرف نداره. اگه ژانر وحشت رو دوست دارید حتما بخونیدش . در کنار ترسناک بودنش هم یه ذره طنز هم بود که عالییی کرده بودش . پیشنهاد میکنم تمام کتابهای این نوسنده رو بخونید