کتاب کابوس زدگان

The Nightmarys
کد کتاب : 24782
مترجم :
شابک : 978-6004627832
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 281
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

کابوسی ها
The Nightmarys
کد کتاب : 26176
مترجم :
شابک : 978-6002965905
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 404
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب کابوس زدگان اثر دن پابلوکی

تیموتی جولای یک راز دارد. و همین امر باعث شده است او هرشب کابوس ببیند. همیشه خواب‌ی ناآرام دارد و احساس می‌کند نمیتواند از شر این کابوس‌ها خودش را نجات بدهد. یکی از این کابوس های آشفته مربوط به برادرش است. او کابوس میبیند که برادرش پس از زخمی شدن در عراق در کما به سر می برد. ناگهان کابوس های تیموتی حقیقت می یابد. برادرش که چهره اش پوسیده بود ، در خیابان به تیموتی نزدیک می شود. همه چیز انگار سورئال شده است. مرز مابین حقیقت و رویا دقیقا کجا قرار گرفته است. آنچه تیموتی در طول روز میبیند واقعا کابوس است یا واقعیت. آیا خود واقعیت تبدیل به یک کابوس تمام ناشدنی شده است؟ آیا تیموتی می تواند قبل از اینکه کابوس هایش به واقعیتی مرگبار تبدیل شوند ، راز آن‌ها را بفهمد؟

کتاب« کابوس زدگان» دومین رمان دن پابلوکی است که مورد استقبال همگان قرار گرفته است. این کتاب خوانندگانش را تا آخرین صفحه مسحور خواهد کرد-و کاری می‌کند که آنها با چراغ های روشن می خوابند.

این اثر داستانی روایت پیچیده‌ای دارد و ممکن است در ابتدا سردرگم شوید. اما اگر حوصله کنید در نیمه های راه دستان شما را شگفت زده خواهد کرد.

کتاب کابوس زدگان


ویژگی های کتاب کابوس زدگان

نامزد جایزه Cybils سال 2010

دن پابلوکی
دن پوبلوکی (متولد سال 1977) نویسنده چندین رمان برای نوجوانان، از جمله The Stone Child ، The Nightmarys ، Ghost of Graylock و کتاب های سریال Mysterious Four است. او در بروکلین، نیویورک زندگی می کند.
قسمت هایی از کتاب کابوس زدگان (لذت متن)
استوارت همان طور یکریز و یواش روی صدای آقای کرین حرف می زد. «اصلا فکرش هم مسخره ست. یعنی ما از کجا باید بفهمیم چه اثری رو انتخاب کنیم؟ از بین اون همه چیز توی موزه...؟» نیم نگاهی به تیموتی انداخت: «خودت برای جفتمون انتخاب کن، واسه من زیاد فرق نمی کنه.»

از سمت راستش، صدای تق تق عجیبی شنید. لحظهٔ کوتاهی فکر کرد موجود توی شیشه واقعا تکان خورده است؛ بعد سریع فهمید صدا نه از طاقچهٔ روی دیوار، بلکه از گوشهٔ عقب دو ردیف آن طرف تر آمده. دختر تازه وارد چیزی را زیر نیمکتش قایم کرده بود. مچ پای چپش را روی ران پای راستش گذاشته و خیره شده بود به چیزی که در خم زانویش نگه داشته بود. تیموتی دوباره صدای تق را شنید و دید که شعلهٔ کوچک یک فندک نقره ای لای انگشتان دختر می سوزد.

وقتی معلم شروع کرد و از هر دانش آموز پرسید دوست دارد با کی کار کند، تیموتی چشمش به دختر تازه وارد ردیف آخر بود که همان طور تندتند فندک را بازوبسته می کرد. تا آن موقع، به دختر توجهی نکرده بود، درست مثل نمونه های آزمایشگاهی بالای سرش. دختر تنها یک ماه بود که به این مدرسه آمده بود. ساکت بود و با هیچ کس حرف نمی زد. لباس های خاکستری می پوشید: سوئیشرت، شلوار جین، کتانی. اگر آن موهای قرمز پرپشت و ژولیده را نداشت، ممکن بود کاملا با دیوار یکی شود. دفعهٔ بعد که دختر فندک را روشن کرد، تیموتی با تعجب دید که فندک را جلوی ساق پایش می گیرد. شعله از جوراب سفیدش بالا زد و بعد خودبه خود خاموش شد. اگر موجود توی شیشه از طاقچهٔ بالای سر دختر پایین می پرید و روی پایش می نشست، تیموتی کمتر تعجب می کرد.