یک ماجراجویی ترسناک و دلهره آور دیگر.
سرگرم کننده.
دنباله ای تشویش آور بر کتاب «محدوده مرگ».
داشتند سر آخرین چیپس سیب زمینی دعوا می کردند که «سوبارو» بالاخره از بزرگراه اصلی خارج شد. روی تابلویی نوشته بود جاده ی منتهی به کوهستان. جاده با شیب تندی رو به بالا می رفت. یک طرفش درخت بود و طرف دیگرش نهری باریک و یخ زده. پدر «الی» جوری می راند و راهش را از میان کولاک باز می کرد که انگار به هیچ چیزی در دنیا اهمیت نمی داد... تازه، موقع رانندگی جوک های بی مزه هم تعریف می کرد.
رادیو هشدار می داد: «به راننده ها توصیه می شود محتاط باشند... از رفت و آمد در مسیرهای برف روبی نشده اجتناب کنید و در صورت امکان، از رانندگی بپرهیزید.» آقای «آدلر» که عین خیالش نبود، گفت: «عالیه. هر چی امشب کمتر آدم توی جاده ها باشه، یعنی فردا برف بیشتری بهمون می رسه!»
«الی» گفت: «بابا، نمی شه یه حدی برای جوک گفتن در طول سفر بذاریم؟» پدرش گفت: «وقتی من راننده ام، نه! یکی دیگه. چرا به مترسکه ارتقای شغلی دادن؟» سکوتی کوتاه و ناخوشایند حاکم شد. «الی»، «برایان» و «کوکو» به همدیگر نگاه کردند. واقعا از مترسک ها خوششان نمی آمد. پدر «الی» پرسید: «کسی می دونه؟ هیچکس؟ زود باشین دیگه. حس می کنم دارم با خودم حرف می زنم! چون توی مزرعه اش از همه قدبلندتر بود! فهمیدین؟ قدش از همه توی مزرعه بلندتر بود!» پدر «الی» خندید، اما کسی همراهی اش نکرد.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
من کتاب محدوده مرگ رو خیلی دوست داشتم و واقعا به دلم نشست شخصیت اُلی واقعا دختر شجاع و قوی بود . محدوده مرگ به نظر من اصلا ترسناک نبود ولی صدای مردگان ترسناک بود ، تو کتاب صدای مردگان شخصیت کوکو خیلی پررنگتر از اُلی بود ، نمیدونم چرا ولی هنوز از کوکو خوشم نمیآید 😕😂
منم اصلا از کوکو خوشم نمیاد😂😂 الی و برایان زوج بهتری هستن
سلام اسم جلد سوم چیه ؟
آبهای سیاه ولی مثل اینکه هنو تو ایران ترجمه نشده...
دریاچه تاریک... پرتقال به تازگی چاپ کرده