کتاب شهرزاد آسمانی

Shahrzad-e Asemani
کد کتاب : 83832
شابک : 978-6222080396
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 48
سال انتشار شمسی : 1397
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
دسته بندی های کتاب شهرزاد آسمانی
قسمت هایی از کتاب شهرزاد آسمانی (لذت متن)
شب ها خسته و کوفته به آنچه در روز انجام داده بودیم فکر می کردیم. با اینکه دلمان برای پرواز به آسمان های دیگر و دشت های سرسبزی که قصه آن را از پدرانمان و آنها نیز از پدرانشان شنیده بودند، بی طاقت شده بود، اما هیچ یک جرأت نمی کردیم از سرزمینی که در آن به سر می بریم دور شویم. بیم بی غذا ماندن و پرواز در آسمان سرزمین های ناشناخته ما را هر روز نسبت به روز قبل ترسوتر و محتاط تر می کرد. اما یک روز صبح، همه چیز تغییر کرد. صدایی از دور دست ها به گوش ما رسید. آن صدا، یک ادراک بود که از قله های دور و آسمان های بسیار گذشته بود تا بر سینه کوچک ما فرود آید. اول مفهوم آن را نمی فهمیدیم. شبی یکی از بزرگان ما که به قله عمر خود رسیده بود، گره آن صدا را گشود. درست یادم است آن شب بر فراز کوهی گرد هم جمع شده بودیم. ماه در وسط آسمان می درخشید. نسیمی دلنواز، بال های ما را نوازش می داد. در سکوت زیر نور ماه به او چشم دوخته بودیم. هیچکس از جای خود تکان نمی خورد تنها صدایی که به گوش می رسید، صدای باد بود که به بال هایمان برخورد می کرد. پیر سالخورده که بال هایش به مرور زمان پرهای زیبای خود را از دست داده بود، رنگ باخته با چشمانی درخشان به دور دست ها خیره شده بود. بعد از چند دقیقه به ما نگاهی انداخت و گفت: «هرگاه در جهان بی عدالتی و بی شرمی به نهایت خود برسد و جان و مال ضعیفان پایمال شود، کائنات به لرزه در می آید.» با ترس و وحشت به سخنان او گوش می دادیم. یکی از مرغان که جرأت بیشتری داشت پرسید: «چه بر سر ما می آید؟» پیر سالخورده سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «بر سر ما هیچ!» یکی دیگر از مرغان بی طاقت فریاد کشید: «پس منظورت از اینگونه سخنان چیست؟» با دلهره و نگرانی به او چشم دوختیم تا ببینیم چه پاسخی می دهد. بی تردید او که هیچ گوشه از زندگیش را نا آزموده رها نکرده بود، با آن راز آشنا بود. لحظه ای ما را با چشمان نافذ خود نگریست و به آرامی گفت: «در این هنگام بهترین فرزند خدا به پا می خیزد.» یکی از میان ما فریاد کشید: «تا چه شود؟»