دست به کمر ایستاد و برای لحظاتی منگ و مات به نقطه ی نامعلومی خیره ماند. باور نمی کرد چه شده. سرش کمی پایین آمد، آفتاب پاسادنا داغ تر شد، ولی گرمای آتش ظهر کالیفرنیا را حس نکرد. کرخ شده بود، صدایی نمی شنید، در حالت بی وزنی قرار داشت، پایش بر زمین بود، ولی زمین را حس نکرد. قرار نبود قصه این طور تمام شود. نه قرار نبود، ولی تمام شده بود. فوتبال چه بی رحم بود، چه ناسازگار، چه تلخ. او را برده بالای بالا و کوبیده پایین پایین. آن روز هفدهم ژوئیه بود، فینال جام جهانی 1994 در پاسادنا. برزیل از چهار ضربه پنالتی اش سه تا را گل کرده بود و ایتالیا از چهار ضربه دو تا را. وقتی روبرتو باجو توپ را به هوا زد، یعنی تمام. یعنی جشن پیروزی از نوع برزیلی، یعنی عزا از نوع ایتالیایی.
اسپانیایی ها می گفتند «فقط دو دروازه بان وجود داشته: ریکاردو زامورا روی زمین و پتر مقدس در بهشت.» زامورا همان بازیکنی بوده که دروازه اش را چنان مهروموم کرده که جایزهٔ بهترین دروازه بان اسپانیا در هر فصل را به نامش مزیّن کرده اند: جایزهٔ زامورا. زامورا هم برای بارسلونا بازی کرده و هم برای رئال مادرید، هم برای تیم ملی کاتالونیا و هم برای تیم ملی اسپانیا. زامورا انقلابی نبوده. در توفان جنگ داخلی اسپانیا، بیمی از نه گفتن به چپی ها و جمهوری خواهان به دل راه نداده. برابرشان ایستاده و تا آستانهٔ اعدام پیش رفته. جمهوری خواهان و کمونیست ها نفرت انقلابی شان را از زامورا پنهان نکرده اند؛ زامورا که هم از چپ ها نفرت داشته و هم از جدایی طلب ها. زامورا که در بارسلونا به دنیا آمده و برای بارسلونا و اسپانیول بازی کرده و با پیراهن رئال هم چشم ها را خیره کرده. زامورا که با پیراهن تیم ملی کاتالونیا به میدان رفته، ولی از جدایی طلبان بیزار بوده، همین طور از چپ ها. گفته اسپانیایی هستم، نه کاتالان. انقلابی نبوده و انقلابی نبودنش را پنهان نکرده و تا مرز اعدام هم پیش رفته، ولی جان به دربرده و شده افسانهٔ دروازه بانی اسپانیا.
یه کتاب ضروری برای همه دیوانگان فوتبال
کی موجود میشه؟