کتاب "ساعت بغداد" به قلم " شهد الراوی" قصه ای دل انگیز از دو دختر بچه ای است، که در بغداد جنگ زده رشد می کنند. در حالی که در سال 1991، جنگ خلیج فارس در جریان است، دو دختر که در پناهگاه حمله ی هوایی پنهان شده اند برای فراموش کردن ترس و تاریکی ،شروع به صحبت کردن و داستان تعریف کردن می کنند و یک دوستی عمیق در این بستر متولد می شود. اما با بمباران های متعدد و در پی آن ،فرار دوستان و آشنایان آن ها از کشور ، دختران باید با این واقعیت روبرو شوند که زندگی آن ها هرگز مثل گذشته نخواهد بود.
این رمان در ابتدا به تلخی نشان می دهد که بزرگ شدن در شهری که به آرامی در مقابل چشمان شما محو می شود ، به چه معناست و کودکان چگونه در سخت ترین شرایط می توانند بیشترین مقاومت را داشته باشند. با این حال ، آن ها، از دست دادن عزیزان و وخیم شدن اوضاع اجتماعی را می پذیرند و از نوجوانی خود بیشترین استفاده را می کنند. برای ورود به دانشگاه امتحان می دهند ،آن ها نامه های عاشقانه ی معطری از پسران دریافت می کنند و به قرار ملاقات های مخفیانه می روند. اما پس از آن ،جنگ دوباره چهره ی خود را نشان می دهد و همه چیز را مختل می کند. با سقوط بغداد ، دوستان از یکدیگر جدا می شوند ، اعضای خانواده ها بازداشت می شوند و عزیزان آن ها مخفی می شوند. هنگامی که دختران دوباره به هم می پیوندند تصمیم می گیرند که برای احترام به کسانی که از میان آن ها رفته اند و برای محافظت از خاطرات ارزشمند آن ها ، تاریخچه ای از محله ی پرجنب و جوش خود را بنویسند. "ساعت بغداد" تصویری کامل از دو زن جوان را به تصویر می کشد که در حالی که همه چیز اطراف آن ها از هم می پاشد ، در کنار هم می مانند.
الراوی با استعداد فوق العاده و ذکاوت بالا ، شروعی فوق العاده ای را ارائه می دهد.این کتاب بسیار توصیه می شود.
الراوی از طریق زاویه ی دید یک کودک و با استفاده از عناصر رئالیسم جادویی ، تلاطم درونی قهرمان اصلی خود را در زمانی جستجو می کند که عدم اطمینان راهی برای زندگی و ثبات اسطوره است.
«اگر آدم صدای تاب خوردن آونگ را نشنود، زمان به چه درد می خورد؟ دوست داشتم با این شیء ظریف صحبت کنم که نیم گام به پس برمی داشت و نیم گام به پیش.»
«گاهی چیزهایی هست که نمی فهمیم و معنایشان را می دانیم، نه از راه کلمات، بلکه پیش ازاین که دیگران به ما بگویند، معنایش در درون ماست.»
چرا بعد از این همه سال ؟ پس تا حالا کجا بوده ای؟ پس این همه سال که سپری شده، چکار کرده ای؟ تا این لحظه که این گفتار را می نویسم، درست ۱۳ سال و ۹ ماه و ۱۰ روز از بازگشت اسرا به وطن اسلامی مان می گذرد، فکر می کنم این مدت، مدت کمی نباشد، فکر می کنم این همه سال که در اغفال گذشته، ۱۳ خاطره و و ناله و ۱۵ پتک در وجود آزادگان محو شده است. فکر می کنم در این همه سال، ۱۳ زخم و ۹ شکستگی اعضاء و ۱۵ پرده ی گوش پاره شده به التیام رسیده است. فکر می کنم در این همه سال از شدت درد ۱۳ صورت سیلی خورده و ۹ بار نشستن به روی زانو و ۱۵ کلاغ پر با چشم بسته، در تن ضعیف اسرا چیزی کاسته شده باشد. فکر می کنم در این همه سال، ۱۳ پوتین و ۹ حنجره و ۱۵ پلک به پیری رسیده باشد.