هر وقت که بیایی
خانه ام رو به همه ی راه ها باز
چراغم روشن
دلم بیدار
اما از ساعت سراغی نگیر
از ابتدای همین شب
مدام پنجره ام رو به خیابان ها باز است
نمی خواهم حتی
ورق پاره ای از جریده ی این سال ها
با خود بیاوری
مگر خودمان حرف برای گفتن کم داریم؟
تو که بیایی
مثل همان سال های دور
آفتاب هم کهن باشد
از همه ی چیزهای این دنیا
شاخه ای گل نرگس ما را بس!