مأمور نظمیه دست دراز کرد تا روسری فردوس را از روی سرش بردارد که با مقاومت او روبه رو شد. فردوس با دو دست، محکم روسری اش را چسبیده بود و مانع برداشتن آن از روی سرش می شد…
پاسبان که ایستادگی او را دید، با یک حرکت روسری را از چنگش بیرون کشید! روبانی که فردوس موهای خود را پشت سر با آن جمع کرده بود، دنباله اش با روسری کشیده شد، روبان گشوده شد و موهایش روی شانه ها ریخت!
فردوس دستانش را حائل سرش کرد که موهایش دیده نشود و با خجالت روی زمین سرپا نشست. پاسبان هنوز دستش را به طرف روسری عقیق دراز نکرد بود که جوانی سراسیمه خودش را بین او و دخترها حائل کرد و از پاسبان خواست که روسری را به او برگرداند…