این رمان قدرتمند مو یان که به نام "کتاب مرگ چوب صندل" (تاوان سخت مبارزه برای رهایی از استبداد) - یکی از مشهورترین و پرکارترین نویسندگان معاصر چین - هم یک داستان عاشقانه تکان دهنده است و هم نقدی بی دریغ از فساد سیاسی در سال های پایانی سلسله چینگ، آخرین دوره امپراتوری چین.
داستان "مرگ چوب صندل" در جریان شورش باکسر (1898-1901) رخ می دهد - مبارزه ای ضد امپریالیستی که کشاورزان و صنعتگران شمال چین در مخالفت با نفوذ غرب به راه انداختند. در برابر یک بوم تاریخی گسترده، این رمان بر تعامل بین قهرمان زنش، سان ماینیانگ، و سه شخصیت پدری در زندگی او متمرکز است. یکی از این مردان، پدر بیولوژیکی او، سان بینگ، یک هنرپیشه اپرا و یکی از رهبران شورش باکسر است. در حالی که وقایع تلخ پیرامون شورش آشکار می شود، ما شاهد راهپیمایی سان بینگ به سوی سرنوشت بی رحمانه اش هستیم، «مجازات چوب صندل» وحشتناک، که هدف آن، مانند مصلوب شدن، زنده نگه داشتن فرد محکوم با درد بی حس کننده تا زمانی که بمیرد است.
این کتاب مملو از تصاویر حسی و عبارات بریده بریده ای است که مو یان به خاطر آنها مورد تجلیل قرار گرفته است. مرگ صندل به طرز درخشانی طیفی از سبک های هنری، از آریا و شعر تلطیف شده گرفته تا اصطلاح قدیمی امپراتوری چین اواخر تا نثر معاصر را به نمایش می گذارد.
گوی سوزان و سرخ رنگ نورانی در گستره آسمان شرقی خود را نشان داد. از کینگ دائو یک قشون نظامی آلمانی مو قرمز با چشمان سبز پدیدار شدند تا گورهای نیاکانمان را با راه اندازی خط آهن آلوده کنند. مردم بسیار خشمناک شدند! پدرم فرماندهی مقاومت را در برابر متجاوزان به عهده داشت، اما آن ها با غرش توپ پاسخ دادند. سر و صدایی گوش خراش شنیده شد! با دشمن رو به رو شدند و خشم از چشمانشان شراره کشید. شمشیرها بریدند، تبرها قطع کردند و سرنیزه ها فرو رفتند. نبرد خونین با باقی گذاشتن جنازه ها و بوی های متعفن و کشنده تمام روز ادامه داشت. من زهره ترک شدم! عاقبت پدرم به زندان جنوب برده شد تا مرگ چوب صندل پدرشوهرم طومار زندگی اش را درنوردد. پدرم به من زندگی بخشید!
باران کم کم در روز نظافت قبرها باریدن گرفت. ابرهای خاکستری بزرگ به آرامی در آسمان لولیدند. با مردان و زنان جوانی که لباس های رنگی به تن داشتند به خارج از شهر رفتم و به سمت دروازۀ جنوبی حرکت کردم. چتری بالای سرم گرفتم که نقشی از نقاشی شو شیان داشت. موهایم را روغن مالی کرده و با سنجاقی پروانه ای شکل بستم. کمی پودر به صورتم زده، به گونه هایم رژ مالیده و نقطه ای خال مانند بین ابروهایم گذاشتم. کتی قرمزرنگ روی شلواری سبز پوشیدم که هر دو از پارچه های وارداتی بودند. شاید خود خارجی ها وحشتناک باشند، اما پارچه هایشان درجه یک است. کفش های پارچه ای با رویۀ ابریشمی سبزرنگ با طرح اردک های زرد ماندارین شناور در میان گل های نیلوفر صورتی گل دوزی شده به پا داشتم. دزدکی نیم نگاهی سریع به آینه انداختم و زیبایی عاشقانه و درخشنده ای را در آن دیدم. شخصی که با وجود تمام جوانان حاضر در مراسم دوستش داشتم.
مرگ چوب صندل کتاب خوش خوان و روانی است .پار ه ای از بخشهای آن هولناک و مطالعه آن اعصاب قوی میطلبد.