مخاطبین با شخصیت هایی ارتباط برقرار می کنند که دارای نقص هایی قابل همذاتپنداری باشند. وقتی نویسنده موفق می شود نقص های شخصیتیِ باورپذیر را خلق کند، کشمکش هایی جذاب و کاراکترهایی گیرا در داستان به وجود می آید.
«نقص شخصیت»، خصوصیت یا رفتاری است که اجازه نمی دهد کاراکتر، تکبُعدی و بیعیب باشد. این نقص گاهی اوقات ممکن است به سقوط یا مرگ کاراکترها منجر شود، یا این که از قدرت هایشان بکاهد و مانعی بزرگ را بر سر راهشان به وجود آورد که باید بر آن غلبه کنند. تمام گونه های مختلفِ کاراکترها می توانند نقص هایی داشته باشند، از جمله «پروتاگونیست»، «آنتاگونیست»، «شخصیت معشوق»، «شخصیت رازدار»، «شخصیت ثانویه» و غیره.
نقص های یک شخصیت کاربردهای مختلفی دارد، از جمله تبدیل آن شخصیت به کاراکتری قابل همذاتپنداری و با «کشمکش های درونیِ» باورپذیر. این نقص ها زمانی که با مهارت خلق شوند، می توانند در رسیدن به اهداف زیر مورد استفاده قرار گیرند:
- به وجود آوردن موانعی که در طول داستان باید بر آن ها غلبه کرد.
- خلق نقطهضعف هایی که ممکن است توسط شخصیت های دیگر مورد استفاده (یا سوءاستفاده) قرار گیرد.
- به وجود آوردن مانعی که اجازه نمی دهد کاراکتر بلافاصله یک کشمکش را حل و فصل کند.
- آغاز کردن یک «آرک شخصیت» که فرصت رشد و تغییر را برای کاراکتر فراهم می کند.
- خلق ویژگی های رفتاریِ نامرسوم که باعث تمایز کاراکترها از یکدیگر می شود و آن ها را برای مخاطبین بهیادماندنی می کند.
- تأکید بر «تِم های» گستردهتر که به واسطهی این نقص ها مورد توجه قرار می گیرند.
- خلق کمدی، چون بهترین کاراکترهای طنزآمیز همیشه سرشار از نقص های ریز و درشت هستند.
نمونهای از «نقص شخصیت» در ادبیات
در رمان «سکوت بره ها» اثر «توماس هریس» (و همینطور فیلم اقتباسی معروف این اثر)، «هانیبال لکتر» در وجود خود چیزی دارد که در خوشبینانهترین حالت، می توان آن را یک «اختلال شخصیتی» نامید: او، آدمخوار و «سادو-مازوخیست» (آزارگر-آزارخواه) است. با این حال، نقص های شخصیتیِ «لکتر» به گونهای تحت تأثیرِ نبوغ او قرار می گیرد—نبوغی که «لکتر» از آن استفاده می کند تا در دستگیری یک قاتل سریالی به شخصیت اصلی داستان، «کلاریس استارلینگ»، کمک کند. «هانیبال لکتر» به خوبی نشان می دهد که چگونه در داستان ها، حتی کاراکترهایی با نقص های شخصیتیِ افراطی و کاملا عجیب نیز می توانند میزانی از عمق و پیچیدگی را از خود به نمایش بگذارند.
«شما این کار را می کنید، مگر نه؟ ما سعی کردیم «لکتر» را مورد بررسی قرار دهیم و تصور می کردیم که این بهترین فرصت است که یک بررسی و تحقیق برجسته انجام دهیم. به ندرت می توان یک نمونهی زنده را پیدا کرد.» «نمونهی زنده از چی؟» «از یک جامعهستیز کامل، او واقعا چنین موجودی است. اما غیر قابل نفوذ است و برای آزمایش های معمول و استاندارد، بسیار پیچیده و گمراهکننده است. او از ما متنفر است و فکر می کند من فرشتهی مرگش هستم.»—از کتاب «سکوت بره ها» اثر «توماس هریس»
10 «نقص شخصیت» رایج در داستانها
در حالی که «نقص های شخصیت» را می توان به روش هایی بیشمار خلق کرد، ده ویژگیِ رفتاری بیش از سایرین مورد توجه نویسندگان و مخاطبین قرار گرفتهاند—ویژگی هایی که در خلق «کشمکش» در داستان ها بسیار موفق عمل می کنند.
کمالگرایی
یک کاراکتر کمالگرا هیچ وقت راضی نمی شود. این گونه از شخصیت ها اغلب نمی توانند کامل شدن یک مسیر یا هدف را بپذیرند و به ندرت، کارهای انجام شده توسط دیگران را مناسب و کافی قلمداد می کنند. کمالگرایی، نقصی عالی برای یک شخصیت کارآگاه، دکتر یا کارمند است.
ادعای دانستن همه چیز
کاراکتری خودشیفته که تصور می کند همه چیز را می داند، به شکل پیوسته خود را در معرض سقوط قرار می دهد—چه به صورت طنزآمیز و چه دراماتیک. این گونه از «کهن الگوها» در آثار کمدی حضور ویژهای دارند، بهخصوص وقتی شخصیت «همهچیزدان» در حقیقت چیزهای زیادی نمی داند و حتی هوش چندان بالایی نیز ندارد.
ناتوانی در عبور از گذشته
بسیاری از داستان های پلیسی و ابَرقهرمانی، قهرمان هایی را به تصویر می کشند که اسیر رویدادهای گذشتهی خود هستند. این نقص تأثیرگذار، باعث به وجود آمدن موانعی می شود که شخصیت قهرمان همزمان با تلاش برای گشودن معمای جنایت ها، باید بر آن غلبه کند. وقتی این موانع با تلاش و به شکلی باورپذیر برطرف می شوند، مخاطبین، قهرمان را شایستهی پایان خوشِ اثر در نظر می گیرند.
تنبلی
این «نقص شخصیت» خیلی سریع می تواند کشمکش هایی را به وجود آورد که برخی از آن ها ممکن است کاملا طنزآمیز باشند. به عنوان نمونه، کارآگاهان یا پزشکان تنبل، بسته به لحن و اتمسفر داستان، هم می توانند لحظات طنزآمیز خلق کنند و هم مشکلاتی مرگبار. یک کاراکتر تنبل که در جایگاهِ قدرت قرار گرفته، می تواند تنش زیادی را به پیرنگ اثر تزریق کند.
این جمله را بارها تکرار کرد و تردیدى نداشتم که آن را با نیت خاصى بر زبان مى آورد. کلمهى «دوست داشتن» را با شدت و عصبیت خاصى بیان مى کرد که اگر به جاى آن، واژه هاى «نفرت»، «ناامیدى»، «انتقام» و «مرگ» را تکرار مى کرد، تا این حد در ذهنم فریاد بیزارى را تداعى نمى کرد. با همان حالت شتابزده و پرهیجان ادامه داد: «مى دونى عشق حقیقى چیه؟ اطاعت بى چون و چرا، فروتنى، خودشکستنِ بى قید و شرط، فرمانبردارى محض، بى اعتقاد شدن به خود و جهان، تسلیم تمامى دل و جان به معشوق پُرآزار، همونطور که من بودم!»—از کتاب «آرزوهای بزرگ» اثر «چارلز دیکنز»
ضعف جسمانی
برخی کاراکترها از ضعف هایی فیزیکی رنج می برند که ممکن است به عامل سقوط آن ها تبدیل شود. ضعیف شدن «سوپرمن» در مواجهه با مادهی «کریپتونایت»، چالش هایی را برای این ابرقهرمان به وجود می آورد، در حالی که ضعف فیزیکیِ شخصیت «آشیل» یعنی پاشنهی پای او، باعث شکست خوردن این جنگجوی افسانهای می شود.
غرور
این نقص، عامل سقوط بسیاری از شخصیت ها در دنیای واقعی است، و به همان شکل در داستان ها نیز نقش ایفا می کند. سیاستمداران، هنرمندان، مدل ها و ورزشکاران در داستان ها اغلب به واسطهی این «نقص شخصیت» در مسیر تباهی قرار می گیرند. افراد عادی نیز ممکن است از این طریق به پایین کشیده شوند، به همین خاطر غرور، یک «نقص شخصیتِ» متداول در بسیاری از گونه های داستان هاست.
تب قدرت
عطش و اشتیاق سیریناپذیر برای کسب قدرت، نقصی بزرگ برای بسیاری از شخصیت ها بوده است—از «آقای کِرتز» در کتاب «دل تاریکی»، تا «فرانک آندِروود» در سریال «House of Cards». قدرت، بسیار وسوسهکننده است و شخصیت هایی که به دنبال آن می روند، هم قابل همذاتپنداری هستند و هم عنصری عالی برای خلق «کشمکش».
ترس
ترس که میان آثار دراماتیک و کمدی مشترک است—چه بزدلی در مواجهه با انجام وظیفه، چه فوبیا از عنکبوت و غیره—یک «نقص شخصیتِ» بسیار کاربردی است که قدرت بالایی در پیش بردن داستان دارد.
لذتطلبی افراطی
برخی کاراکترها نمی توانند در برابر وسوسه های مختلف مقاومت کنند. این میل افراطی گاهی اوقات به خاطر اعتیاد است و گاهی نیز به دلیل کمبود خویشتنداری و قدرت اراده. لذتطلبی های افراطیِ کاراکتر «فئودور کارامازوف» در کتاب «برادران کارامازوف»، ویژگی هایی متمایز را به این شخصیت می بخشد.
و حالا سرزنشم می کنی که آن بانو دلم را ربوده است، حال آن که تو بودی که او را برانگیختی دلم را برباید! خودش توی چشمم اینطور گفت. داستان برایم گفت و به تو خندید! می خواستی به زندانم بیاندازی چون حسودیات می شود که با اویم، چون بنا کرده بودی در جلب اجباری نظر او؛ از این هم خبر دارم؛ برای همین هم به تو خندید—می شنوی—داستان را تعریف که می کرد، به تو می خندید. ای پدر مقدس، این مرد را ببینید، این پدر را که پسر بی بند و بارش را سرزنش می کند!—از کتاب «برادران کارامازوف» اثر «فئودور داستایفسکی»
ظاهر خشن
برخی کاراکترها در نگاه نخست، غیرقابل درک به نظر می رسند چرا که کمحرف، بیتفاوت یا حتی بداخلاق و عصبانی هستند. این گونه از کاراکترها به شکل معمول در زیر ظاهر خشن خود، وجهی شکننده و رنجکشیده را پنهان کردهاند. به سطح آوردنِ این وجهِ شکننده از زیر ظاهرِ نهچندان دوستانهی آن ها، روشی عالی برای به پیش بردن داستان است.