جان اشتاین بک، صدای انسان های ستم دیده در دنیای مدرن



آثار اشتاین بک، به جای فراهم آوردن فرصتی برای فرار از دنیای پیرامون، مخاطبین را به رویارویی با واقعیت دعوت می کنند.

چهار نویسنده ی آمریکایی که در آستانه ی ورود به قرن بیستم چشم به جهان گشودند، آمریکای مدرن را تعریف کردند و به جهانیان شناساندند: جان اشتاین بک، اف. اسکات فیتزجرالد، ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی. در میان این نویسندگان برجسته و تاریخ ساز آمریکایی، تنها جان اشتاین بک به اندازه ای عمر کرد که بتواند دهه ی پرتلاطم 1960 را تجربه کند و مشکلاتی را که جهان امروزه با آن ها رو به رو است، مانند فسادهای سیاسی، نابرابری های اقتصادی و تخریب عامدانه ی سیاره مان، به شکلی ملموس درک کند.

کتاب های این نویسنده ی بزرگ، به شکلی منحصر به فرد، رنج انسان هایی را به تصویر می کشد که افراد دیگر را درک می کنند و هدفشان، کمک به توده ی مردم است. اشتاین بک، از سه نویسنده ی ذکر شده ی دیگر، جوان تر بود و با وجود مشکلات شخصی، دشمنان سیاسی و حملات تند منتقدان، امید بیشتری از آن ها نسبت به زندگی و آینده داشت. معمولاً آثار نویسندگان بزرگ با انتقادها و مخالفت هایی از طرف دانش پژوهان، کارشناسان و سیاست مداران رو به رو می شوند اما اشتاین بک بیش از سایرین با چنین مسائلی مواجه بود.

اشتاین بک در شاهکار خود، رمان «خوشه های خشم»، به آمریکایی ها یاد داد که چگونه با افراد مورد ظلم، طرشدگان و محرومین احساس همدردی کنند. این رمان بسیار شناخته شده و پرطرفدار از اشتاین بک، همانند کتاب «کلبه ی عمو تام» نوشته ی هریت بیچر استو و سایر کتاب هایی که توسط نویسندگان فعال در امور اجتماعی به رشته ی تحریر درآمدند، به گونه ای بر اجتماع خود و آرای مردم تأثیر گذاشت که کتاب های انگشت شماری توسط سایر نویسندگان مدرن آمریکایی موفق به این کار شدند. این داستان حماسه گونه درباره ی خانواده ای که در دوران رکود مجبور به مهاجرت به کالیفرنیا می شوند، درست مثل قصه ی ضدِ برده داریِ هریت بیچر استو، به زبان های عدیده ای ترجمه شده و تعداد چاپ های بی شماری را تجربه کرده است. 

پاپا پرسید: کسی که یه میلیون جریب زمین داره چرا باید ناامید باشه؟ کشیش لبخند زد و شگفت زده نگاه کرد و سپس گفت: به نظر من اگه یه میلیون جریب زمین می خواد تا خودش رو ثروتمند ببینه، واسه اینه که باطنش خالی و پوچه و اگه باطناً خالی و پوچ و فقیر باشه، هیچ میلیون جریب زمینی نمی تونه اون رو پولدار و غنی کنه و شاید واسه ی این ناامیده چون می بینه این چیزایی که داره، نمی تونه اون رو غنی کنه، مثل خانم ویلسون که وقتی بابابزرگ داشت می مرد، چادرش رو بهش قرض داد. من نمی خوام وعظ کنم و خطابه بخونم، اما تا الان سابقه نداشته کسی رو ببینم که مثل سگِ گله سگ ;دو بزنه و هی جمع کنه و آخر سر با لبخند بمیره. از کتاب خوشه های خشم

سال های قبل از «خوشه های خشم»

جان اشتاین بک در 27 فوریه ی 1902 میلادی در سالیناس به دنیا آمد؛ شهری کوچک در کالیفرنیا که تجارت و کشاورزی، حرف اول را در آن می زدند. این شهر، اجتماعی بود که سفیدپوستان، بخش عمده ی ساکنینش را تشکیل می دادند. بسیاری از نویسندگان آمریکایی در آن زمان، به نژادپرستی و آداب و رسوم تبعیض آمیز شهرهایی همچون سالیناس اعتراض می کردند و جان اشتاین بک هم از این قاعده مستثنی نبود.

اشتاین بک در کودکی، بسیار رویاپرداز بود، خیلی توقعات دیگران از خود را برآورده نمی کرد و استعداد عجیبی در خلق داستان های بلند داشت. او در بزرگسالی، در خلوت خود تلاش می کرد تا این استعداد کم نظیر را پرورش دهد اما تا سال 1929 طول کشید تا اولین رمانش را به انتشار برساند؛ درست یک ماه قبل از سقوط بازار سهام. اشتاین بک برای تحصیل به دانشگاه استنفورد رفت ولی فقط در کلاس هایی حضور می یافت که موضوعشان را دوست داشت. او در طول تحصیل، آخر هفته ها را به گردش در سان فرانسیسکو اختصاص داده بود و برای این که مجبور نشود نویسندگی را کنار بگذارد، شغل های عجیب و مختلفی را تجربه می کرد. اشتاین بک در سال 1925، تجربه ای ناموفق به عنوان یک گزارشگر روزنامه داشت و نتوانست برای داستان های کوتاهی که در خانه ای اجاره ای خلق کرده بود، ناشری پیدا کند. 

اشتاین بک که دوران کودکی را در کنار زمین های بارور و تپه های زیبای پیرامون سالیناس گذرانده بود، از انجام کارهای یَدی و پرسه زدن در زمین های کشاورزی و دشت ها لذت می برد. او در طول تابستان ها و ترم های دور از استنفورد، به حفر چاه های آب می پرداخت و در کنار مکزیکی ها، فیلیپینی ها و سایر افرادی کار می کرد که ایده هایی غنی برای داستان هایش فراهم می کردند.

در حالی که نویسندگان بریتانیایی و آمریکایی همچون فیتزجرالد و همینگوی، زندگی های هیجان انگیزی را در خارج از کشورشان در دهه ی 1920 سپری می کردند، اشتاین بک مسیری متفاوت را انتخاب کرد و در کنار دریاچه ای دورافتاده به نام تاهو سکونت گزید. او در آن جا با زنی اهل سن خوزه ی کالیفرنیا به نام کارول هنینگ آشنا شد. هنینگ که زنی برون گرا و پرشور بود و شغلی مناسب در سان فرانسیسکو داشت، از نظر فکر و جهان بینی بسیار با اشتاین بکِ جوان همسو و شبیه بود. جان و کارول در نهایت با هم ازدواج کردند و تفکرات سیاسیِ لیبرال این زن، بعدها تأثیر بسزایی بر درک اشتاین بک از مسائل اجتماعی گذاشت. 

این زوج اندکی قبل از ازدواجشان به شهر پَسیفیک گرُو در کالیفرنیا نقل مکان کردند و در آن جا با حلقه ای از افراد روشنفکر و نویسندگان در حال شکوفایی از شهرهای اطراف دوست شدند. آن ها سپس مدتی را در لس آنجلس و بعد از آن، در شهری کوهستانی در نزدیکی سن خوزه به نام لس گاتوس گذراندند. کارول در لس گاتوس، داستان های دست نویس جان را تایپ و ویراستاری می کرد و در همین شهر بود که عنوان «خوشه های خشم» را به همسرش پیشنهاد داد.

ناگفته پیداست که نوشتن کتاب های بزرگ و تأثیرگذار، تأثیر زیادی بر زندگی شخصی نویسندگان می گذارد و مسیر زندگی آن ها را دگرگون می کند؛ به همین خاطر، در زندگی مشترک جان و کارول مشکلاتی به وجود آمد. گفتنی است که سایر نویسندگان آمریکایی همچون ارنست همینگوی نیز تجارب مشابهی با اشتاین بک داشتند. اشتاین بک به شکل غیرمعمولی خجالتی بود از شهرت هراس داشت، و موفقیت کم نظیر رمان «خوشه های خشم» در سال 1939 باعث شد بدترین نگرانی های او در مورد تبدیل شدن به شخصیتی معروف به واقعیت تبدیل شود. در این زمان، چارلی چاپلین، بورگس مریدیت و جمعی از ستارگان نام آشنای هالیوود با او تماس می گرفتند. اشتاین بک درباره ی این برهه از زندگی خود می گوید: 

آدم هایی که دوستشان دارم، تغییر کرده اند. آن ها با تصور این که در اطراف من، پول فراوان است، خواستار آن شده اند. و حتی اگر چیزی هم نخواهند، مرا تحت نظر می گیرند و دیگر مثل گذشته، خودشان نیستند... من از مقابله با شرایطی که این موفقیت رنج آور ایجاد کرده، خسته ام. نمی دانم اصلاً الان می توانم یک کتاب خوب دیگر بنویسم یا نه. این بزرگترین ترس من است. دارم رویش کار می کنم اما نمی دانم چه خواهد شد. چیزی در درونم، مسموم شده است.

کارول به خاطر شهرت روزافزون همسرش احساس می کرد به شکل فزاینده ای در حال به حاشیه رانده شدن است؛ همسری که حالا جزو معدود نویسندگان آمریکایی بود که همه درباره اش صحبت می کردند. جان و کارول پس از مدتی جدا زندگی کردن در کالیفرنیا و نیویورک، تصمیم گرفتند که از یکدیگر جدا شوند.

لازم به ذکر است که اشتاین بک قبل از انتشار رمان «خوشه های خشم»، کتاب های جذاب و بدیعی همچون «تورتیافلت»، «اسب سرخ» و «موش ها و آدم ها» را به رشته ی تحریر درآورده بود که به نوبه ی خود، احساسی عمیق از شگفتی، همدردی و درک مسائل ناشناخته را در مخاطبین به وجود می آوردند و البته هنوز هم در انجام این مهم، موفق هستند. 

کتاب «موش ها و آدم ها» به موفقیت های بزرگی در تئاتر برادوِی رسید و اقتباس سینمایی انجام شده از رمان «خوشه های خشم»، علاوه بر نشان دادن چگونگی زندگی خانواده های مهاجر و کشاورز به میلیون ها نفر از فیلم ;دوستانی که خودِ کتاب را نخوانده بودند، برنده ی جایزه ی اسکار شد. آثار اشتاین بک، به جای فراهم آوردن فرصتی برای فرار از دنیای پیرامون، مخاطبین را به رویارویی با واقعیت دعوت می کردند. کتاب «شرق بهشت» نیز در سال 1952 توانست به موفقیتی مشابه دست یابد و فیلمی از روی آن ساخته شد که، همانند «خوشه های خشم»، بازیگری جوان و آینده دار به نام «جیمز دین» را به علاقه مندان به سینمای آمریکا معرفی کرد و هیچ وقت، حتی اندکی از جذابیت سحرانگیز خود را از دست نداد.


زمان میان «خوشه های خشم» و «شرق بهشت»

اشتاین بک در سال 1943 با خواننده ای به نام گویِن کانگر ازدواج کرد و مدام بین کالیفرنیا و نیویورک در رفت و آمد بود. او چند سال بعد را به نوشتن آثاری اختصاص داد که باعث بر هم خوردن رابطه اش با دوستانی قدیمی و شعله ور شدن انتقادهای بخشی از حاکمیت شدند. جدایی نه چندان دوستانه ی اشتاین بک از همسر دومش بعد از به دنیا آمدن دو پسر نیز، کمکی به این موضوع نکرد. هر دو پسر او در نیویورک بزرگ شدند، در جنگ ویتنام حضور یافتند و درنهایت نویسندگی را به عنوان شغل خود برگزیدند. اشتاین بک در مصاحبه ای بیان کرد که به منظور کمک به دو پسرش برای فهم و آشنایی با اصل و ریشه ی کالیفرنیایی شان، کتاب «شرق بهشت» را به رشته ی تحریر در آورده است.

بعضی ها مثل مرغ هایی که روی تخم هایشان خوابیده باشند، به راحتی در آشیانه ی مرگ سکنی می گزیدند. تاریخ از غده های یک میلیون تاریخ نویس تراوش کرد. عده ای می گفتند باید از این قرن پرآشوب، از این دغل بازی ها بیرون برویم، قرن شورش ها و مرگ های پنهانی، قرن مبارزه برای زمین، که به هر بهایی به آن دست می یافتند... برود به دَرَک این قرن گندیده، همان بهتر بفرستیمش پیِ کارش و در را به رویش ببندیم. آن را همچون کتابی متحول کنیم و چیز دیگری در آن بخوانیم. فصل جدید و زندگی جدید. آدم ها می توانند وقتی در را به روی این قرن بدبو بستند، دست هایشان را بشویند. آنچه در انتظارمان است، زیباست! از کتاب شرق بهشت



افسردگی و بهبودی

یکی از نزدیک ترین دوستان اشتاین بک در سال 1948، اندکی قبل از جدایی این نویسنده از گویِن کانگر، به قتل رسید. این دو اتفاق باعث شدند که او با افسردگی شدیدی رو به رو شود. همسر سوم اشتاین بک، زنی تگزاسی و فعال در تئاتر برادوِی به نام الین اندرسون، او را از این افسردگی نجات داد. این زوج که در سال 1950 با هم ازدواج کردند، رابطه ی هجده ساله ی خوب و لذت بخشی را در کنار سایر نویسندگان، بازیگران و نوازندگان مشهور و محبوب ساکن در منهتن نیویورک گذراندند. اگرچه نیویورک، خانه ی جان و الین بود و آن ها سفرهایی به سراسر جهان داشتند، اما کتاب «شرق بهشت» نشان می دهد که اشتاین بک هیچ وقت کالیفرنیا را فراموش نکرد. 


پیامی جاودان، هشداردهنده و امیدبخش از اشتاین بک

دهه ی 1960، برهه ای پراضطراب برای اشتاین بک بود. این نویسنده قبل از مرگش در سال 1968، کتاب «زمستان» را منتشر کرد که نشان دهنده ی نگرانی عمیق او از آینده ی کشورش است. این رمان، تفاوت هایی با آثار قبلی اشتاین بک دارد و در آن از تکنیک های ادبی پُست-مدرنیستی استفاده شده است. کتاب «زمستان»، پایان مبهمی دارد و سرنوشت قهرمان خود را به تخیل مخاطبین می سپارد. مانند «خوشه های خشم» و «شرق بهشت»، آخرین رمان اشتاین بک به مخاطبین اجازه می دهد با تصور چگونگی پیشروی اتفاقات، در خلق داستان شریک باشند. نجات و نابودی به یک اندازه در به یادماندنی ترین کتاب های اشتاین بک محتمل هستند.

او عاشق و شیفته ی موسیقی بود اما بهترین داستان هایش بدون آخرین نُت به پایان می رسند.

 

اگر جادویی در داستان نویسی وجود داشته باشد، و من متقاعد شده ام که وجود دارد، هیچکس تا به حال نتوانسته آن را به دستورالعملی قابل انتقال به دیگران تبدیل کند. به نظر می رسد که این فرمول، فقط و فقط در دغدغه ی نویسنده برای انتقال مفهومی مهم به مخاطب نهفته است. اگر نویسنده این دغدغه را داشته باشد، ممکن است گاهی، و نه همیشه، راهی برای انجام این کار بیابد. برای انجام این کار، باید به درکی درست از عواملی رسید که یک داستان را تبدیل به داستانی خوب و یا بد می کنند. یک قصه ی بد، قصه ای بدون تأثیر است.

کتاب های «مروارید» و «سلطنت کوتاه پپن چهارم» از دیگر آثار ارزشمند جان اشتاین بک هستند.