اشتاین بک، مدتی طولانی برای رسیدن به چنین سبکی از نثر به تمرین و ممارست پرداخته است.
کتاب مروارید دارای ویژگی های خاص و خلوص مشهود در همه ی آثار این نویسنده است.
زیبا و شعرگونه.
شهر چیزی است مثل یک جانور گروه زی. دستگاه اعصاب خود را دارد و سری و شانه ای و پاهایی. شهر چیزی است غیر از شهرهای دیگر، هیچ دو شهری نیست که مثل هم باشند. از این ها گذشته هیجان های شهر از عواطف کلی ساکنان آن است. نحوه انتشار اخبار در شهر معمایی است که گشودن آن آسان نیست. مثل این است که سرعت انتشار اخبار بیش از سرعت حرکت کودکانی است که مدام در تقلایند و به چالاکی به هرسو می دوند که تازه ها را برای همسالان خود بازگو کنند یا سریع تر از صدای زنانی، که از فراز پرچین ها با زنان همسایه حرف می زنند.
پیش از آنکه کودکان بتوانند نفس نفس زنان کلماتشان را اداکنند، مادرانشان خبر را دریافته بودند. خبر به سرعت از کنار کپرها گذشته و همچون امواجی خروشان خیابان های شهر سنگ و سیمان را شسته و همه جا پخش شده بود. خبر به گوش کشیشی که در باغش قدم می زد رسید و چشمانش را در رویا فرو برد و تعمیراتی را به یادش آورد که در کلیسایش لازم بود.
با خود می گفت: «یعنی قیمت این مروارید چقدر ممکن است باشد و کوشید به یاد آورد که طفل کینو را غسل تعمید داده است یا نه و آیا اصلا عقد ازدواج کینو در کلیسا صورت گرفته است؟»
در این مطلب قصد داریم به تعدادی از کتاب های کلاسیک کوتاه بپردازیم که انتخاب هایی عالی برای ورود به جهان آثار کلاسیک به شمار می آیند.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
در این مطلب به شکل مختصر با برخی از برترین نویسندگان در «ادبیات آمریکا» آشنا می شویم
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
رمان شرق بهشت داستان اجتماعی پیچیده و در هم گره خوردهی دو خانوادهی همیلتون و ترسک است که طی چند نسل ادمه دارد و خود نویسنده نیز به عنوان عضو کوچکی از خانوادهها در داستان حضور دارد
می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.
آثار اشتاین بک، به جای فراهم آوردن فرصتی برای فرار از دنیای پیرامون، مخاطبین را به رویارویی با واقعیت دعوت می کنند.
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
شاید آموزه این داستان این بود که به ما بگه طمع باعث نابودی سرشت انسان میشه. ولی به نظر من کینو طمع نکرد. کینو حقش رو میخواست. پس از یه زندگی سخت ، یهو خوشبختی بهش رو میندازه ، با یه مروارید گرون قیمت ، درونش آینده روشن میبینه ، خیر خودش و خانوادشو میخواد ، مثل مکبث آدمارو رو حذف نکرد ، درواقع آدما سعی داشتن کینو رو حذف کنن. و کینو فرار کرد و برای زندگی بهتر هر کاری کرد. ولی بازم نتونست و بدترین اتفاق براش افتاد. به نظرم پند داستان خیلی بحث برانگیزه و خب من رو قانع نکرد.
سلام نشر افق متن کامله؟
یکی از بدترین آثار اشتاین بک. به نظر میرسید داستان رو یک شخص تازه کار نوشته و فقط سعی داشته اون رو از ابتدا به انتها برسونه. شاخ و برگی وجود نداشت و داستان هم علی رغم نکات قابل توجه قوی نبود. میشه از این داستان اینگونه برداشت کرد که خوشبختی میتونه یک تله برای بدبختی باشه و مروارید داخل قصه همون بدختی ای بود که زندگی کینو را از هم پاشید. با ترجمه محمدجعفر محجوب خوندم و بد نبود ولی میتونست بهتر باشه.
با ترجمهی سروش حبیبی خوندم و واقعا لذت بردم ، یک داستان کوتاه ولی بسیار اثرگذار بود ، پیشنهاد میکنم بخونید چرا که داستان بازتابی از واقعیتها رو به رخمون میکشه
من کتاب رو یک هفته پیش تمام کردم. بسیار عالی بود. خیلی قشنگ بود. با ترجمه خانم نفیسه غفاری مقدم انتشارات افق یک خورده مشکل نگارشی داشت ولی در کل ترجمه بدی نبود. امید وارم سایت ایران کتاب از کتابهای پر طرفدار که زیاد ترجمه شدن مقایسه بگذارد قبلا از موشها و آدمها گذشته بودن که خیلی مفید بود.
داستانی جالب و پر از نکته. استاد جان اشتاین بک از اونایی هستش که باید تمام آثارش خوانده بشه.
داستان عجیبی داشت. خیلی قشنگ همه حس هایی که لازمه رو منتقل میکرد.❤ ولی آخرش...💔
قسمتی از ترجمهی سروش حبیبی📙📙📙📙📙📙📙📙📙📙📙📙📙📙 خووانا سر اجاق رفت و خاکستر را پس زد و اخگرى عریان کرد و بر آن دمید تا برافروخت و در عین حال شاخه هاى خشکى براى گیرانه خرد مى کرد و روى آن مى گذاشت. کینو برخاست و ردایش را دور سر و شانهها پیچید و بینى خود را با دامن آن پوشاند و نعلین به پا کرد و از کپر بیرون رفت به تماشاى دمیدن خورشید. بیرون کپر چندک زد و گوشه هاى ردایش را دور زانوان جمع کرد. تکه ابرهاى خلیج را دید که در آسمان شعله ور شده بودند. بزى به سویش آمد و بویش کشید و با چشمان زرد سرد و گستاخش اندکى به او زل زد. پشت سرش آتش اجاق خووانا گرگر مى سوخت و از لاى رخنه هاى کپر نیزه هاى نور فرا مى افکند و چهارگوش رقصانى از در کپر بیرون مى فرستاد. پروانه اى مجذوب شعله، پرپرزنان به درون کپر شتابید. نغمه خانه اکنون از پشت سر کینو مى آمد و ضرب آن ضرب دستاسى بود که خووانا براى آرد کردن ذرت مى چرخاند، براى نان صبح.
قسمتی از ترجمهی سروش حبیبی خووانا سر اجاق رفت و خاکستر را پس زد و اخگرى عریان کرد و بر آن دمید تا برافروخت و در عین حال شاخه هاى خشکى براى گیرانه خرد مى کرد و روى آن مى گذاشت. کینو برخاست و ردایش را دور سر و شانهها پیچید و بینى خود را با دامن آن پوشاند و نعلین به پا کرد و از کپر بیرون رفت به تماشاى دمیدن خورشید. بیرون کپر چندک زد و گوشه هاى ردایش را دور زانوان جمع کرد. تکه ابرهاى خلیج را دید که در آسمان شعله ور شده بودند. بزى به سویش آمد و بویش کشید و با چشمان زرد سرد و گستاخش اندکى به او زل زد. پشت سرش آتش اجاق خووانا گرگر مى سوخت و از لاى رخنه هاى کپر نیزه هاى نور فرا مى افکند و چهارگوش رقصانى از در کپر بیرون مى فرستاد. پروانه اى مجذوب شعله، پرپرزنان به درون کپر شتابید. نغمه خانه اکنون از پشت سر کینو مى آمد و ضرب آن ضرب دستاسى بود که خووانا براى آرد کردن ذرت مى چرخاند، براى نان صبح.
کتابی جذاب و خواندنی باخط داستنی جذاب از نویسنده توانا با ترجمه استادانه جناب سروش حبیبی. باوجود حجم کمش خیلی حرفا واسه گفتن داره
با ترجمه سروش حبیبی خوندم عالی بود ، سبک ناتورالیسم رو به زیبایی نشون داد و کاملا فضاسازی بی نظیر داستان من رو هیجان زده کرد.
شکی نیست که استاین بک از بزرگترین نویسندههای آمریکایی و همینطور سبک ناتورالیسم تاکنون است. مردی که فقر را چشیده است و به مخاطب هم میچشاند.
مروارید اثری ست درخشان در کارنامه استاین بک. استاین بک قبل از اینکه ناتورالیسم یا هر چیز دیگری نشانمان دهد، کینو را برایمان میسازد. پدری که پدر بودنش را کاملاً شکل داده و آرزو هایش را کاملاً میفهمیم. خووانایی را میسازد که بدون حرف زدن از عشقش به شوهر و کودک، همسر و مادری است که شکی در همسری خوب و مادری مهربان بودنش نیست.
داستان فوقالعاده با ترجمه سروش حبیبی عالی بود
داستان مروارید ، حکایت نعمت و محرومیت است... وقتی موهبتی نصیب آدمی میشود انتظار میرود گشایشی در زندگی اش صورت بگیرد و بیش از پیش به خوشبختی نزدیک شود. اما این داستان میگوید خیر.. همیشه این گونه نیست و گاهی یک نعمت موجب دردسر میشود و دریای زندگی را متلاطم میکند
من ترجمه سروش حبیبی رو خوندم و بی نظیر بود. شبیه تمام ترجمههای ایشون. خود داستان هم که فوق العادس
کدوم ترجمش بهتره؟!
هیچکدام را نخوندم اما بین اسامی مترجمین قطعا شاخص ترینشان استاد سروش حبیبی هستن
نشر افق تحت عنوان میراث استاین بک، آثار این نویسنده رو تجدید ترجمه کرده و آخرین نسخه از کتاب مروارید با ترجمه و ویراستاری بسیار عالی به چاپ رسیده.
محمد جعفر محجوب
نمیدونم در زمان چاپ ابتدایی این اثر چقدر تاثیر گذار بوده ولی با اینکه از طرفداران رمانهای بلند و نیمه بلند اشتاین بک هستم ولی هیچ وقت نوولهاش اونقدر برام جذابیت نداشته از جام زرین و ماه پنهان است تا همین مروارید. به نظرم اشتاین بک در نوول به واسطه محدودیتی که در پرداخت داستانی داره با عجله سعی در انتقال تمامی ان چیزی که جانمایه اثرش هست داره و از همین رو معمولا این قبیل اثارش خیلی شعارزده از آب در میومد
قصه ای عجیب که باید خواند
کدوم ترجمه؟!
بی نظیره