روانشناسیِ اجتماعی مردم اروپا به واسطه ی جنگ جهانی اول تغییر کرد، چه از طریق چیزهایی که به وجود آمد و چه چیزهایی که از بین رفت. احساس تنفر از نظامی گری و سرمایه داری نه تنها در میان اقشار مختلف کارگران، بلکه در میان بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و اندیشمندان به شکلی گسترده فراگیر شد. در میان این نسل از هنرمندان، گروهی وجود دارد که به شکلی نزدیک و بی واسطه با تجربه های جنگ در ارتباط بود: شاعرانی همچون «ویلفرد اوون» (که در اکتبر سال 1918 در فرانسه کشته شد) و «زیگفرید ساسون»، و رمان نویسانی همچون «هنری باربوس» و «اریش ماریا رمارک» (نویسنده ی کتاب «در جبهه ی غرب خبری نیست» در سال 1929). سایر نویسندگان این دوره نیز، آثار ارزشمندی را درباره ی جنگ به رشته ی تحریر درآوردند، از جمله «ارنست همینگوی» با کتاب «وداع با اسلحه»، «جان دوس پاسوس» با کتاب «سه سرباز» و «فورد مادوکس فورد» با سه گانه ی «پایان رژه».
در میان رمان های برجسته ای که مستقیما به این جنگ می پردازند، تنها یکی از آن ها به زبان طنز و هجو نوشته شده است؛ هجوی هم درباره ی خود جنگ و هم جامعه به طور کلی. این کتاب، چیزی نیست جز رمان «شوایک» اثر ماندگار نویسنده ی اهل چک، «یاروسلاو هاشک».
شخصیت اصلی این رمان، «یوزف شوایک» نام دارد که قبل از شروع جنگ، در کار خرید و فروش سگ های دزدیده شده بود. او اما اکنون یک سرباز اهل چک است که خود را یک احمق نشان می دهد تا افسران مافوق خود را گول بزند. «شوایک» همچنین مدام در نبردی عجیب و مضحک با شرایط سختی است که برایش پیش می آید. همانطور که نویسنده و مترجم بریتانیایی، «سسیل پاروت» در مقدمه ی این کتاب در ویرایش سال 1974 بیان می کند:
شوایک در اغلب اوقات با زبانی دوپهلو سخن می گوید. او هنگام تعامل با هر کسی، وانمود می کند که با آن شخص موافق است، به خصوص اگر آن شخص، یکی از افسران مافوق او باشد. اما طعنه ها و کنایه های نهان در صحبت های او، همیشه محسوس و قابل درک است.
رمان «شوایک» یکی از آثار کلاسیک در ادبیات قرن بیستم به شمار می آید. شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی، «برتولت برشت»، تحسین و تمجیدهای فراوانی از این رمان می کرد و حتی آن را به نمایشنامه ای تبدیل کرد که در خلال جنگ جهانی دوم روایت می شد. همچنین گفته می شود نویسنده ی آمریکایی، «جوزف هلر» بیان کرده که اگر رمان «شوایک» را نخوانده بود، اثر ماندگار خود یعنی کتاب «تبصره 22» را هرگز نمی نوشت. این رمان آنقدر تأثیرگذار بوده که شکل های مختلفی از واژه ی «شوایک» برای اشاره به حماقت، و یا بیهودگی نظامی گری، وارد دایره ی لغات مردم چک شده است. ملی گرایان و راست گرایان در سراسر اروپا اصلا دل خوشی از این اثر نداشتند و کتاب «شوایک» در سال 1925 در ارتش چک ممنوع اعلام شد؛ نازی ها نیز مدتی بعد، ترجمه ی آلمانی آن را به همراه کتاب های دیگر، در ملاء عام به آتش کشیدند.
ستوان برای این که شوایک را از صحبت منع کند، شکلکی درآورد ولی شوایک به صحبت ادامه داد: «سرکار ستوان، من احتیاطاً به صاحب خانه گفته ام که ما اثاثیه ی او را پس از برگشتن از جنگ به او پس خواهیم داد، در کشورهای دشمن آن قدرها آیینه و جارختی هست که برای صاحب خانه مان برداریم! بنابراین به محض تصرف اولین شهر دشمن...» ستوان با خشونت در حرف شوایک دوید: «خفه شو! واقعاً تو احمق ترین موجودی هستی که تا حالا روی کره ی زمین دیده شده است! اگر کسی هزار سال در این دنیا زندگی کند نخواهد توانست حماقت های این چند هفته ی تو را از خود نشان بدهد. از متن کتاب
داستان رمان «شوایک» در سال 1914 و در امپراتوری «اتریش-مجارستان» آغاز می شود که یک پادشاهی دوگانه، نیمه فئودال و متشکل از ملیت هایی همچون آلمانی ها، چک های مجار، اسلواک ها، اسلونیایی ها و سایر قومیت های اسلاو است. کشور توسط خاندان پادشاهیِ رو به زوالِ «هابسبورگ» اداره می شد و امپراتور «فرانتس یوزف اول» در رأس امور قرار داشت. به قتل رسیدن وارث تاج و تخت یعنی «آرشیدوک فرانتس فردیناند» توسط یک ملی گرای صرب در 28 جولای سال 1914 در شهر «سارایوو»، باعث شد شعله های جنگ جهانی اول به شکلی کاملا ناگهانی برافروخته شود.
در نخستین سطرهای داستان، «شوایک» در حال صحبت با زنی مستخدم به نام «خانم مولر» است. این زن به «شوایک» اطلاع می دهد که «فردیناند» به قتل رسیده، و شخصیت اصلی در جواب می گوید:
کدوم فردیناند خانم مولر؟ من دو تا فردیناند می شناسم. یکی نوکر پروشای دوافروش، می دونین همون که یه دفعه عوضی یه شیشه دوای ریزش مو خورده بود. یکی هم کوکوشکا فردیناند. اونی که نجاست سگ ها رو از خونه ها جمع می کنه. واسه هیچکدومشون هم نمی تونم بگم حیف شد!
در حالی که «شوایک» به شکلی آشکار از سرسپردگی خود نسبت به تاج و تخت سخن می گوید، صحبت هایش درباره ی «فردیناند» باعث می شود نظر واقعی این شخصیت مبنی بر بی ارزش بودن پادشاهی، به مخاطبین انتقال یابد. او حتی پس از این که درمی یابد این «آرشیدوک فرانتس فردیناند» بوده که به قتل رسیده، به صحبت کردن با همان لحن بی تفاوت خود ادامه می دهد:
شرط می بندم مردی که به آرشیدوک شلیک کرد، بهترین لباس هاش رو برای این کار پوشیده بود. می دونی، شلیک کردن به یه آرشیدوک، کار پر زحمتیه؛ مثل وقتی نیست که یه شکارچیِ غیرقانونی به متصدی شکار شلیک می کنه. باید بفهمی چطوری می تونی اون رو هدف بگیری؛ نمی شه با هر جور لباسی، حساب چنین مرد مهمی مثل اون رو رسید.
در واقع این بی تفاوتی شخصیت اصلی، لحن کلی رمان را به وجود می آورد. قهرمان داستان، علیرغم کارهای مضحک و رفتار ساده لوحانه ی خود، در جامعه ای واقع گرایانه قرار داده شده که تفاوت های قومیتی، سیستم نظامی فاسد و مردمی ترسیده از جنگ در آن به چشم می خورد. این رمان در واقع تصویری گزنده و بدون تعارف از جامعه ی متزلزل زمانه ی خود است. «هاشک» برای خلق داستان از تجارب شخصی خودش نیز استفاده کرد، از جمله دورانی که در زندان گذراند، سفرهایش و شغل سابقش به عنوان فروشنده ی سگ.
رویدادی که در سراسر داستان به شکلی پیوسته اتفاق می افتد، این است که کارهای «شوایک» به شکل های مختلف باعث می شود فساد، سرکوب های پلیس و روابط شکننده ی قومیتی در امپراتوری به سطح آورده شوند و مورد توجه قرار گیرند. «شوایک» که در ظاهر یک سرباز ایده آل به نظر می رسد، موافقت خود را با هر کس و هر چیزی که در اطرافش باشد، اعلام می کند. این شخصیت اما، در میان افراد بسیاری که در خلال جنگ رنج کشیدند، یک استثنای کمیک به حساب می آید. بسیاری از اطرافیان او قربانی نیروهای پلیس و نظامی می شوند و مردان جوان مدام تلاش می کنند که به خودشان آسیب بزنند تا از فرستاده شدن به جبهه های جنگ اجتناب کنند. در واقع «هاشک» هر از چند گاهی، لحن طنزآمیز کتاب را می شکند. او که در زمان نوشتن کتاب «شوایک» به نویسنده ای شناخته شده تبدیل شده بود، برای این رمان اهمیت بسیار زیادی قائل بود و آن را جدی ترین اثر خود در نظر می گرفت.
شوایک گفت: «سرکار ستوان، من قصد نداشتم به این شخص توهین کنم و خیال نمی کردم که این آدم ژنرال شوارتسبورک است چون به طرز عجیبی به پورکرابک، عضو بانک اسلاویا که اغلب به کافه ما می آمد، شبیه بود. روزی که پورکرابک خوابیده بود یکی از رفقا روی کله ی طاسش نوشت: با استفاده از بیمه ی عمر، جهیزیه ی دخترانتان را تأمین کنید. رفقا رفتند و فقط من و پورکرابک آنجا مانده بودیم. پورکرابک که پس از بیدار شدن سرش را در آیینه دید، بی اندازه عصبانی شد و تصور کرد این کار را من کرده ام. او هم خواسته بود مثل شما یک جفت کشیده ی آبدار به من بزند.» کلمه ی «هم» با لحنی چنان مؤثر و سرزنش آمیز از دهان شوایک بیرون آمد که ستوان دست خود را پایین آورد. شوایک دنباله ی صحبتش را گرفت: «چرا ژنرال برای اشتباهی به این کوچکی این قدر عصبانی شده است، مگر سرش حقیقتاً نباید شصت تا هفتاد هزار مو داشته باشد؟ سرکار ستوان، من هرگز جرأت نمی کردم خیال کنم که سر یک ژنرال هم ممکن است طاس باشد! از متن کتاب
«هاشک» در سال 1883 در شهر پراگ به دنیا آمد و پدرش، معلم ریاضی دبیرستان بود. خانواده ی «هاشک» در دوران کودکی و نوجوانی او چندین بار محل زندگی خود را عوض کردند. او هنگام تحصیل در پراگ، شاهد تظاهرات و شورش ضد آلمانیِ سال 1897 بود و در منازعات قومیتی شرکت می کرد. «هاشک» در نهایت مجبور شد در پانزده سالگی، به خاطر مرگ پدرش در دو سال قبل، مدرسه را ترک کند و به کار روی آورد. او مدتی کوتاه به عنوان دستیار یک داروساز و همچنین به عنوان متصدی بانک مشغول به کار شد و در کنار آن، آرزوی تبدیل شدن به یک نویسنده و روزنامه نگار مستقل را در سر می پروراند.
این نویسنده در سال 1906 به جنبشی آنارشیستی پیوست و یک سال بعد، دبیر ژورنالی آنارشیستی به نام «کومونا» شد. با این که «هاشک» به خاطر ازدواج با همسر اولش، «یارمیلا مایرووا»، و به دست آوردن موافقت خانواده ی او با ازدواج آن ها، از دنیای سیاست فاصله گرفته بود، همچنان به شکلی آشکار نظرات خصمانه ای نسبت به حکومت «اتریشی-مجار» و تمام حزب های سیاسی آن داشت. او در خلال جنگ، به اسارت ارتش روسیه درآمد و در زندان، به «لژیون چک» پیوست، با این امید که پیروزی متفقین، بستر را برای شکل گیری یک چک-اسلواکی مستقل فراهم خواهد کرد.
شوایک گفت: «من دارم به جبهه می روم بنابراین چه نفعی داشتم که باعث تأخیر ترن شوم.» بازرس گفت: «رئیس ایستگاه تابور تکلیف شما را معین خواهد کرد ولی از پیش بدانید که این کار بیست کورون برای شما تمام خواهد شد.» شوایک به کسانی که دورش ایستاده بودند، نگاهی کرد و با رضایت خاطر گفت: «حالا دیگر ترن می تواند حرکت کند. واقعاً تأخیر ترن بی اندازه اسباب ناراحتی است! اگر زمان صلح باشد اهمیتی ندارد ولی زمان جنگ در هر ترن عده ی زیادی از شخصیت های مهم نظامی از قبیل ژنرال ها، ستوان ها و مصدرها هستند و کمترین تأخیری ممکن است نتایج وخیمی به بار بیاورد. برای تلف شدن پنج دقیقه در واترلو تمام فتوحات ناپلئون مالیده شد!» در این موقع ستوان لوکاچ از میان جمعیتی که دور شوایک را گرفته بودند برای خود راهی باز کرد. مثل مرده رنگ پریده بود و از شدت عصبانیت نمی توانست حرف بزند. فقط گفت: «شوایک!» شوایک سلام داد و گفت: «سرکار ستوان، برای متوقف کردن ترن مرا مقصر می دانند و از من بیست کورون جریمه مطالبه می کنند.» در همین موقع رئیس قطار اجازه ی حرکت را صادر کرد. مسافرانی که دور شوایک را گرفته بودند، به اتاق های خود برگشتند. ستوان لوکاچ شانه ها را بالا انداخت و داخل اتاق خود شد. از متن کتاب
«هاشک» تحت تأثیر انقلاب اکتبر سال 1917 در روسیه، این باور را مطرح کرد که فقط انقلابی توسط کارگران است که می تواند چک-اسلواکی را آزاد کند. او اندکی بعد «لژیون چک» را ترک کرد تا یکی از حامیان اندک دولت جدید شوروی باشد. «هاشک» در دسامبر سال 1920 به پراگ بازگشت، بلافاصله پس از این که حکومت جدید چک، شورش کارگران را سرکوب کرده و رهبران کمونیست را به زندان انداخته بود. او به خاطر فعالیت های شبهه برانگیز خود در دوران پیش از جنگ، توسط کمونیست های چک مورد شک و اتهام قرار گرفت. حکومت نیز به اتهام چندهمسری او را مورد پیگرد قرار داد، چرا که «هاشک» بدون جدا شدن از همسر اولش، در روسیه دوباره ازدواج کرده بود.
شکست های موج نخست جنبش های انقلابی پس از جنگ، البته به جز انقلاب روسیه، ظاهرا تا حدی باعث دلسردی «هاشک» شد. او مدتی بعد به حلقه ی دوستان بوهمیاییِ خود بازگشت به مصرف افراطی الکل روی آورد. او در نامه های شخصی خود ادعا کرد که انقلاب سوسیالیستی در چک-اسلواکی امکان پذیر نبود چون کارگران در آن کشور، بیش از اندازه منفعل بودند. «هاشک» در سال 1921 شروع به نوشتن داستان «شوایک» کرد. ناشران در ابتدا، اثر او را نمی پذیرفتند چون آن را «پروپاگاندای کمونیستی» در نظر می گرفتند. با این حال، وقتی کتاب منتشر شد و به فروش بالایی دست یافت، «هاشک» توسط ناشر و همچنین دوستش «فرانتیشک سوئر» تحت فشار قرار گرفت تا به نوشتن ادامه دهد.
«هاشک» به خاطر اعتیاد به الکل و مشکلات جسمی ناشی از آن، به کندی و به شکلی منقطع می نوشت. او سرانجام در 39 سالگی از دنیا رفت، در حالی که فقط بخشی از داستان مورد نظر خود را نوشته بود و برجسته ترین اثرش ناتمام باقی مانده بود. «برتولت برشت» در سال 1940 بیان کرد که واقع گراییِ «هاشک» بر اساس درکی وسیع از ذات انسان به وجود آمده بود که مسائل غیرقابل پیش بینی و غیر قابل تصور را به تصویر می کشید.
به این فکر می کنم که چرا دیوونه ها از این که اون ها رو اونجا نگه داشتن، اینقدر شاکی ان. اونجا آدم می تونه لخت و عور کف اتاق بخوابه، مث شغال زوزه بکشه، لنگ و لقد بندازه و گاز بگیره... اونقدر آزادی وجود داره که حتی سوسیالیست ها هم به خواب ندیده ان. اونجا آدم می تونه راجع به خودش بگه که خداس، یا مریم مقدسه، یا پاپ اعظمه، یا واتسلاو قدیسه؛ هرچند این آخری رو راه به راه طناب پیچ می کردن و لخت و عور می چپوندن تو انفرادی. یکی بود که عربده می کشید و می گفت اسقف اعظمه، اما تنها کاری که می کرد این بود که همه چی رو عوضی می دید. اونجا همه هر چی دلشون می خواست می گفتن، هرچی که سر زبونشون می اومد، عین پارلمان... شَرتَر از همه یه آقایی بود که ادعا می کرد جلد شونزدهم لغت نامه است و از همه می خواست بازش کنن... وقتی آروم گرفت که کردنش تو روپوش، خیال کرد دارن جلدش می کنن و خیلی ذوق می کرد... از متن کتاب
کتاب «شوایک» اثری جذاب است که شایستگی خوانده شدن توسط طیفی وسیع از مخاطبین را دارد. «یاروسلاو هاشک» در این رمان به شکلی طنزآمیز و کنایه آمیز، از تجارب انسان های ستم دیده ای سخن گفت که در طوفان رویدادهای تاریخی اسیر شده بودند؛ رویدادهایی که به شکل گیری مخالفت های گسترده با ملی گرایی افراطی، قوانین بروکراتیک سفت و سخت، و اقتدارگرایی منجر شدند. حقایق مطرح شده در این کتاب، اکنون ضروری تر از هر زمان دیگری جلوه می کند.