حضرتقلی منگ بود. نشسته بود کنار آب راه خون آلوده که معلوم نبود خون بزرگ است یا گوسفندان و حالا داشت از دهان اژدرچشمه درمی آمد و می رفت سمت باغستانان. قشنگ خانم از کاس آقا پرسید: «چرا این چشمه ره اژدرچشمه نام بکردن قدیمی ها؟» کاس آقا کلاه نمدی اش را جابه جا کرد و گفت: «خدا سر شاهده من بی سوادم. سواددارمان پیل آقاست که بلده مصحف بخوانه. ماها فقط آنقدر جان بداریم که شب نشین خانه ها بنشینیم پای نقل بزرگترهامان. پیل آقا هم چندان خوش نداره نقل ره.»
جمعیت بلند شدند و دیدند که خوابیده خانم سرخ دستمال را به سر بست و مشتی آب خون آلود به نیت بزرگ به صورتش زد و آمد و دست پدرشوهر و مادرشوهرش را گرفت و به داداش و عزیز گفت: «بروید همراه مالان.» بعد رو به جمعیت گفت: «تا غروب نیفتاده توی میلک، سرخ دستمال ره خاک بکنیم جای بزرگ.»
زن های میلکی زیر روسری های سرخ و سفیدشان، پارچه سفیدی هم می بندند که حکم موگیر را دارد برایشان. خوابیده خانم بلند شد. رو کرد به دیوار کوه و پارچه سفید زیر روسری اش را درآورد. از همان جا که نشسته بودند، کشیدش توی آب جوی خون آلوده. روسری رنگ گرفت و سرخ شد
کتابی هست که با اسامی اش آدم رو گیج میکنه . ارزش وقت گذاشتن رو نداره .
بدترین کتابی بود که تا حالا خواندم البته نتونستم تا آخر بخونمش به خاطر اسم شخصیتهای کتاب،خانم بزرگ ،بزرگ خانم،خانم جان
کتاب جالبی نبود به نظرم؛ سعی شده بود فضاسازی انجام بشه ولی من دوست نداشتم
فوق العاده بود
داستان جالب بود و نوشتارش زیبا ولی بنظر من قدیمیها خوب به سنتها واقف بودنو میدونستن اگر یه زنی سر دوتا شوهرو خورد دیگه سومی و چهارمی رو نمیرفتن سراغش ولی انگار آدمهای کتاب مسخ شده بودند و نمیدونستن چیکار میکنن . البته که این داستان افسانه بود ولی در واقعیت نمیذاشتن چنین اتفاقی بیفته و هر هفت تا برادر یه زن رو بگیرن
کتاب داستان زنی به نام "خوابیده خانم" هستش که قربانی سنتها و رسوم مردسالارانه میشه. سنت هایی که نه تنها زنها رو قربانی میکنن، بلکه زندگی مردها رو هم به تباهی میکشونن. سنتی که طبق اون، زن بعد از مرگ شوهرش باید با برادر شوهرش ازدواج کنه.. کتاب از یه طرف به خاطر آمیختگیش با فضای روستا و طبیعت و افسانه و سنتها قشنگ و جذابه و از طرف دیگه بخاطر آدمایی که باید به زندگیهای خلاف میلشون تن بدن دردناکه.