بهنام ناصح (متولد ۱۳۵۲ در رشت) نویسنده معاصر ایرانی است. بهنام ناصح رمان «ایراندخت»، «پروانهای روی شانه»، «خاطرات خانهی ابری» و بازنویسی جوامع الحکایات سدیدالدین عوفی و سردبیری مجله اینترنتی ماندگار را در پرونده کاری خود دارد. ناصح برای نوشتن رمان «ایراندخت» درشانزدهمین دوره جایزه کتاب فصل ایران مورد تقدیر قرار گرفت. وی سال بعد به جایزه گام اول دست یافت.
خاتون به دسته گل سفیدی که در دست داشت نگاه کرد و در این فکر بود که با آن چه کار کند. بی شک نمی توانست آن را همراه خود به خانه ببرد. تعللش در دوختن لباس بعد از این همه رفتن به کلاس مادام، کافی بود کفر مادرش را در آورد چه رسد به این که با دسته گل وارد خانه شود. قرارش را مثل این اواخر در قبرستان ارامنه گذاشته بود؛ جایی که حدس می زد هیچ وقت گذر مادر یا برادرهایش به آن نیفتد. هرچند اشتباه می کرد چون رقیه از لحظه ای که او پایش رابیرون گذاشته بود مثل سایه دنبالش می رفت.
کتابی بسیار زیبا در خواندنش شک نکنید. برگشت به خانه ابا و اجدادی برای گشایش رازهای پنهان خانوادگی .
خواندن این کتاب مقارن شد با اتفاقاتی تلخ برای چندین خانواده دوست و آشنای اطرافم که به دلیل ازدواجهای اشتباه (با وجود گذشت بیش از 40 و حتی 50 سال از عمر زندگی مشترک)، دچار بحرانهای جدی شده بودند. واقعیت هایی تلخ و گاه تکان دهنده. اگر این اتفاقات را به چشم خود در عالم واقع نمیدیدم، ماجراهای این کتاب برایم داستان هایی غیر قابل باور قلمداد میشد. زمانی که کتاب به انتها رسید، آرزو کردم کاش فرهنگ جامعه ما تا بدان حد ارتقاء یابد که انسانهای اطرافمان، تصمیماتشان و شیوه زندگی شان را فقط مشاهده کنیم نه قضاوت. کاش روزی برسد که برای ازدواجهای موفق دعای خیر کنیم و برای کسانی که اسیر انتخابهای نادرست شده اند، آرزوی شهامت برای پایان دادن به مسیر اشتباه و دردناکی که پیش رو خواهند داشت. ازدواج اشتباه اگر بدون ترمیم روابط ادامه پیدا کند، جز فروپاشی و درد نتیجه ای به همراه نخواهد داشت. اگرچه فرآیند جدایی و طلاق نیز بسان جراحی قلب باز بدون بیهوشی است. حیف آدم هایی که در چنین وضعیتهای مرداب گونه ای گرفتار شده و این شوربختی را زنجیروار به نسلهای بعدی خود انتقال داده و دردها، تلخیها و ناکامیها را برای فرزندان و نوادگان خود به ارث میگذارند. کاش برای چنین آدمها و چنین زندگیهای دردناکی مرهم به حساب آییم، نه اینکه اتفاقات ناگوار زندگیشان را در قالب شایعاتی بی ارزش، به قول نویسنده کتاب ... چون شپش تکثیر کنیم.