سه نمایشنامه - اودیپوس شاه ، اودیپوس درکولونوس ، آنتی گون توسط سوفوکل به نگارش درآمده است. حدود پانصد سال قبل از میلاد مسیح این تریلوژی به در یونان باستان روی صحنه رفته است.
داستان ازین قرار است که هنگامی که پسری متولد شد ، پاهای نوزاد با هم پرچ شد و او را در کوه سیتارون کشتند. اما چوپانی نوزاد را پیدا کرد و او را نگهداری کرد و او را به چوپان دیگری تحویل داد که او را نزد ارباب خود ، پادشاه قرنتس برد. پلیبوس بدون فرزند بودن پسری را به فرزندی پذیرفت که با اعتقاد به اینکه او واقعا پسر پادشاه است بزرگ شد. پس از شک در پدر و مادر خود ، او از خدای دلفی پرسید و کلمه ای را که قبل از آن به لایوس اعلام شده بود ، شنید. بنابراین او از آنچه که خانه پدرش می دانست فرار کرد و در پرواز با پدرش لایوس روبرو شد و ناخواسته او را کشت. پس از ورود به تبس ، معمای ابوالهول را پاسخ داد و اهالی قدرشناس آن شهر، نجات دهنده خود را پادشاه کردند. بنابراین او در اتاق لایوس سلطنت کرد ، و از ملکه بیوه حمایت کرد. فرزندانی برای آنها به دنیا آمدند و تب در دوران حکومت او رونق گرفت ، اما دوباره طاعونی شدید بر شهر نازل شد. مجددا با این سخنور مشورت شد و آنها را وادار کرد که خود را از گناهکاری خون پاک کنند. ادیپ جرمی را که از آن بی اطلاع است نکوهش می کند و متعهد می شود که جنایتکار را ردیابی کند. صحنه پایانی نشان می دهد که جوکاستا به دست خود کشته شده و ادیپ نیز به دست خود کور شده و برای مرگ یا تبعید دعا می کند.
کتاب سه نمایشنامه