می گویند ما به درد هم نمی خوریم. به آسمان که نگاه می کنم آسمانمان یکی است. آن روز که زیر باران با هم راه می رفتیم چتر تو نوتر بود. ولی باران هردویمان را خیس کرد. تو می خندیدی و من نگاهت می کردم. هنوز خیسی قطرات باران لابه لای موهایم به جای مانده است ...
پدرت راست میگفت؛ گنجشک های حوالی خانه شما چاق ترند. من همیشه محو پروازشان بودم. هر دو پریدن بلد بودند. این یکی روی شاخ و برگ درخت ها، دیگری روی سیم چراغ برق ها ...
تو رفتی و من ماندم و دنیایی که آدم هایش هر روز وزنم می کنند. خسته شده ام از این همه سبک و سنگین زندگی ...
چمدان کهنه ام را برداشته ام. به قواره هیکلم دروش را از عشق پر می کنم. می خواهم به جایی بروم که عشق هایش بوی اسکناس تانخورده و تفاوت نمی دهد. جایی که دوست داشتن هایش ناب است. به قشنگی آسمانم که سهم تو بود ...
کتاب آسمانم برای تو