همۀ سال های زندگی ام گم شده ای داشتم که آن رنگ آبی دلخواهم بود. رنگی که توهم نبود، یک واقعیت بود که در دوران کودکی دیده بودم. این رنگ پر از احساس دوست داشتن بود و تنها زمانی که رسول را یافتم، دوباره همان احساس دوست داشتن عمیق در من به وجود آمد. البته رسول ربطی به رنگ آبی نداشت ولی به طرز باورنکردنی آن احساس گم شدۀ دوست داشتن دوران کودکی را که از بابت دیدن رنگ آبی در من به وجود می آمد، زنده می کرد.
یک کتاب جذاب و پرکشش ، اولین کتابی بود که از خانم عالیشاهی میخوندم، اونقدر عشق و عاشقی واقعی و بی ریا رو قشنگ و واضح به تصویر میکشه که برای همه کسانی که میخواهند پا به عرصه عاشقی بزارند میتونه یک الگوی خوب باشه. بخشی از کتاب هم بر میگرده به توصیف خرمشهر قبل و بعد از جنگ، و اونقدر توصیفات به جا و واضح هستن که انگار اونجاییم و خودمون نظاره گر شهریم. یک کتاب کم حجم و سبک اما گیرا و دلنشین، بخونید و لذت ببرید.