لبخندی زد، نگاهش را به دور دستها دوخت و با همان لحن و شمرده گفت: عشق مرز و چارچوبی رو تعیین نمیکنه. به تفاوتها فکر نمیکنه. وقتی وارد قلبت شد، حتی دلیلی برای دوست داشتن هم نمیتونی پیدا کنی، فقط میفهمی که دیگه بدون اون عشق نمیتونی به زندگیت ادامه بدی این حس قشنگ یه موهبته که بدون اون زندگی کردن ارزشی نداره.
کتاب نقاب