بین خیابانها و میان مردم شهر گشتن حالم را خوب نمی کرد. اما فکرم را باز میکرد. این روزها که هوا رو به گرمی میرفت هنوز یک سوز سرد در زندگی ما وجود داشت. سوزی که به یادگار پاییز بود. نمیدانم شاید مادرم راست میگفت! پاییز فصل نحسی بود و امسال تلختر و سرد تر از همیشه. ردش به اردیبهشت هم رسیده بود... و من وحشت داشتم که این رد تا پاییز سال بعد ادامه پیدا کند. آن وقت بود که دیگر امید، رفته رفته کم رنگ میشد و سوزه پاییز رسیده از سرمای شدید یخ میزد.
کتاب پاییز سال بعد