چشمان منتظر روایتی است از زندگی مردی جوان به نام شاهرخ، مردی که با دیداری اتفاقی دل در گرو دختری نهاد که زیبایی و معصومیت چهره اش قلب دست نخورده و پاک او را از آن خود کرد و عشقی ناب را مهمان زندگی اش کرد. بهاره و شاهرخ به یکدیگر دل بستند و حاصل عشق و ازدواجشان دختری معصوم و زیبا درست عین مادرش شد. اما افسوس که با آمدن دختر کوچک، بهاره برای همیشه چشم از جهان فرو بست و شاهرخ را با دنیایی از درد و فراق تنها گذاشت. حالا مرد جوان در آستانه روزگاری ناشناس ایستاده و با غم بزرگی که در دل دارد خود را برای سرپرستی از نوزادش ناتوان می بیند. او گاه گاه از گذشته یاد می کند. از روزهای حضور گرم و دلنشین بهاره، از روزی که با هم آشنا شدند و آن چه که رخ داد…
کتاب چشمان منتظر