صدای تپش های دیوانه وار قلب آمین را هنوز یادش هست و اشک های خودش که وقتی با صدای شورانگیز، سر از سینه ی آمین برداشت هنوز روی پیراهنش مانده بود. کاش از قهرش می ترسید ، از خودکشی لب پنجره اش، از مردنش وسط شب بوها... اما آمین خودش گفته بود کاش وسط شب بوها می مردی. آمین دیگر دوستش نداشت ...
واقعا ۲۰ بار تجدید چاپ شده؟ کسی خونده میدونه قلم نویسنده و داستان چطوره؟ ارزش خوندن داره؟