داستانی وهم آلود و چندلایه با شخصیت اصلی که مخاطبین کم سن و سال با او ارتباط برقرار خواهند کرد.
رمانی که به شکل لذت بخشی ترسناک است.
با نقطه اوجی که ترس را تا مغز استخوان مخاطبین خواهد برد.
اولین باری که مطلبی درباره آدم فضایی ها خواندم، در یکی از کتاب های بابا به اسم «ارتباط با فرازمینی ها» بود که مو به تنم سیخ کرد. روی جلد کتاب، عکس یک آدم فضایی بود با چشم های حشره ای درشت و یک شکاف کوچک به جای دهانش. دماغش هم فقط دو تا سوراخ ریز بود.
بابا می گفت این ها همه اش من درآوردی است یا این که نویسنده کتاب دیوانه بوده و باید خودش را به پزشک نشان می داده؛ ولی وقتی کتاب را شروع کردم، دیگر نمی توانستم از آن دست بکشم.
صورتم را به کامپیوتر نزدیک تر کردم. عالی شد! زمانبندی مامان حرف نداشت. توی بازی، یک گروه «گورخیز» داشتند به سمتم می آمدند. انگشتم را روی دکمه حمله فشار دادم و کلی جادوجمبل به طرفشان فرستادم. فریاد کشیدم: «آها! بیا!» بوووم، بنننگ! یک عده از آن ها در ابری از غبار بنفش فرو رفتند. بعد، از صحنه نبرد فرار کردم و به دور از هر تهدید دیگری، نزدیک یک رودخانه جوشان مخفی شدم.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟