سرگئی سرگئیچ ، بازرس ایمنی ، 49 ساله ، او چیزی بیشتر آنکه تنها به زنبور های خود کمک کند تا گرده هایشان را در آرامش جمع آوری کنند نمی خواهد.اما سرگئی در اوکراین زندگی می کند ، جایی که یک جنگ سالها است که در جریان بوده است . مأموریت ساده وی برای زنبورهایش او را در تماس با مبارزان و غیرنظامیان در هر دو طرف خطوط نبرد قرار می دهد: وفاداران ، جدایی طلبان ، اشغالگران روسی و تاتارهای کریمه. زنبورهای خاکستری به همان اندازه که خاطرات نویسنده اوکرینی در سال 2014 بودند ، اما با طنز کورکوف ، در مقابله با بحران به روشی تخیلی تر برخورد می کند.
به گفته ی آمازون:
"چه کسی بهتر از مشهورترین رمان نویس اکراینی - که به روسی می نویسد - برای روشن کردن و ارائه پرتره ای متعادل از دلهره آورترین درگیری های مدرن؟"
متوجهید که… در منطقه ی ما مدام شلیک می کنند. از یک طرف اوکراینی ها و از طرف دیگر روس ها! جوانک مصاحبه را قطع کرد: «کات! کات! این طوری نمی شود! حرفتان راتکرار کنید، فقط بدون کلمه ی روس ها. روس ها را از کجا در آوردید؟» سرگئیچ متزلزل تکرار کرد: «از یک طرف اوکراینی ها و از طرف دیگر… از سمت کاروسلینو: جدایی طلب ها…»
«سرگئیچ گفت: آیسیلو سویه چه اسم های عجیبی اینجا پیدا می شود! آیسیلو لبخند کم رنگی زد و انگار که چیزی به یادش آمده باشد گفت: اسم من واقعا خیلی کم است. مادرم اسم مرا از روی خواهر کوچک ترش گذاشت. خواهرش موقع تبعید تاتارهای کریمه مرده بود. بچه بود. اینجا بپیچید به چپ همین جا! سرگئیچ پیچید و بلافاصله در برابرش کوهی شگفت انگیز سر برآورد که تا بالا از جنگل سبز و انبوهی پوشیده شده بود و قله از سنگ زرد داشت.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
سادگی داستان و شخصیت هایش در مقابل شرایط بغرنجی که حاکم بر داستان است ، تناقض عجیبی درست کرده که الهام بخش و در عین حال لذت بخش است.پیشنهاد میشود کتاب را مطالعه فرمایید.
حیف این شاهکار که تو ایران شناخته نشد