کد کتاب : | 125071 |
شابک : | 978-6226543378 |
قطع : | رقعی |
تعداد صفحه : | 1383 |
سال انتشار شمسی : | 1402 |
نوع جلد : | شومیز |
سری چاپ : | 1 |
زودترین زمان ارسال : | 11 آذر |
تعداد جلد : | 2 |
محمد نگاهی به آینه بغل می اندازد. سر کوچه وایستادن. دارن نگاهمون میکنن. لعنتی پیچید تو کوچه. دوباره صدای موتور نزدیک تر میشود محمد خم میشود و از زیر صندلی اش دشنه ی باریک و نسبتا کوتاهی را بیرون می آورد و توی فرورفتگی بین دو صندلی میگذارد. صدای موتور خیلی نزدیک شده است. یک دفعه شانه هایم را میگیرد و مرا به طرف خودش میکشد. مبهوت نگاهش میکنم. می گوید: دست هات رو بنداز دور گردنم لبخند بزن به حالت سرخوش و فارغ از دنیا به قیافه ات بده . دستهایم را دور گردنش میاندازم و سعی میکنم مانع لرزشتان شوم. به زور لبخند یخی میزنم. صدای موتور نزدیک و نزدیک تر میشود و بغل گوشمان متوقف میشود. حس میکنم قلیم دارد هزار بار در دقیقه میتپد. محمد صورتش را نزدیک می آورد و درست کنار گوشم نجوا میکند: آروم باش زرین قرار نیست اتفاق بدی بیفته چشمهات رو ببند و فکر کن من و تو دو تا آدم بی خیالیم که اصلا بهمون ربطی نداره جنگه. ما دنبال تفریح و خوشی خودمونیم. درست در همین لحظه نور چراغ قوهای توی ماشین میافتد و من از وحشت و در عین حال شدت نور، چشم هایم را میبندم. محمد مرا بیشتر به طرف خودش میکشد. حس میکنم صورتش با صورتم فقط به اندازه ی مرزی باریک فاصله دارد. گرمای پوستش را حس میکنم و زبری ته ریشش گاهی به پوستم کشیده میشود. ضربان قلبم هر آن شدت میگیرد و هر لحظه منتظر یک فرمان خشن به زبان روسی هستم.
(برگرفته از متن ناشر)