آن مرد در کنار او قرار گرفته بود، چسبیده به دیوار بین شومینه و دسته گلی خیلی بزرگ، او را مجبور کرد که نگاهش کند و بعد شروع به صحبت کردن با او کرد. می توان گفت بیشتر گفت و گو را به تنهایی پیش می برد، چون او بدون اینکه جوابی دهد، با چشمانش در میان مهمانان در این مهمانی لعنتی به دنبال مردی می گشت که برایش مفید باشد. مفید، یعنی یک رئیس احتمالی.
درتان یک مرد استثنایی بود .در زندگی ام دیگر چنین انسانی را نشناخته ام، چنین انسان خوبی را، انسانی که چنین درک عمیقی از دیگران و بدبختی هایشان داشت. او همه چیز را بدون این که نیازی به توضیح داشته باشد درک می کرد. او واقعا از شفقت بی اندازه ای بهره مند بود.