هیچ وقت این طور ننواخته بودم. با صداهای بم روان، قطره های ملودی و خطوط کف آلود جزر و مد به حاشیه قاره شوپن نزدیک می شدم. همه چیزهایی که مادام پیلینسکا به من آموخته بود: سکوت، حلقه های روی آب، شبنم، برگ هایی که روی شاخه نرم درخت تکان می خوردند، فکر کردن به چیزی دیگر، آوازهای ظریف در حد شکستن که تا بی نهایت ادامه داشتند.
کتاب بسیار کوتاه. به قدرت کارهای دیگر اشمیت نیست. نکته جذاب کار شیوه تدریس بود.
جهان بینی که عرضه کرده بود زیبا بود
وای محشره آدم رومیبره به تخیل