کتاب عشق نامرئی

Les deux messieurs de Bruxelles
کد کتاب : 2587
مترجم :

شابک : 9786003761087
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 187
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب عشق نامرئی اثر اریک امانوئل اشمیت

اریک-امانوئل اشمیت نویسنده سه مجموعه ای درخشان از داستان های کوتاه است .موضوع او در این داستانها به ندرت تغییر می کند: خوشبختی چیست و چگونه می توانیم به آن دست یابیم؟
در این آخرین مجموعه ، دو عاشق جوان مخفیانه عاشق کودکی هستند که هرگز قادر به داشتن آنها نخواهند بود. یک پزشک محترم و بازمانده از اردوگاه های کار اجباری نازی ها به لطف عشق به یک سگ مومن ، آرامش درونی پیدا می کند. یک مرد همسر خود را از طریق خاطرات شوهر اول زن دوست دارد. و مادری وقتی عشق را کشف می کند کسی سعی می کند که فرزندش را از او بگیرد.. و سرانجام ، دو نفر می فهمند که عشق زندگی خود را از دست داده اند وقتی خود را از طریق چشم یک دختر جوان بیمار می بینند.
عشق آسان نیست ، و همیشه یافتن آن آسان نیست. در بعضی مواقع ، موظف است که هنجارهای اجتماعی را دور بزند و بدین ترتیب آنها را دگرگون کند. باید خواسته شود، جسته شود و مورد دفاع قرار گیرد. ما نمی توانیم بدانیم زندگی چه چیزی را برای ما کنار گذاشته است . ، اما می دانیم که هرچه که باشد ، تنها در صورت آنکه روی بال عشق متولد شود ، معنی دار خواهد بود. داستانهای اشمیت به ما یادآوری می کند که این واقعیت چقدر صادق است.

کتاب عشق نامرئی

اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت، زاده ی 28 مارس 1960، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلسوف فرانسوی است. آثار اشمیت تا به حال به 43 زبان منتشر شده و نمایشنامه هایش نیز در بیش از 50 کشور روی صحنه رفته است. او مدرک دکتری خود در فلسفه را در سال 1987 از دانشگاه سوربون دریافت نمود. اشمیت از سال 2002 تاکنون در بروکسل زندگی می کند و در سال 2008، شهروند بلژیک شده است.
قسمت هایی از کتاب عشق نامرئی (لذت متن)
وقتی من در دهکده ساکن شدم، تمام چیزی که درباره او توانستم به دست بیاورم این بود که پس از مرگ همسرش به تنهایی دخترش را بزرگ کرده و همیشه با همان سگ زندگی کرده است. با کمی شگفتی پرسیدم «همان سگ؟» صاحب پترل، تنها کافه آنجا، که روبه روی کلیسا قرار داشت جواب داد «بله موسیو، همان سگ، یک بوسرون » من که نمیدانستم مسخره ام می کند یا نه، با احتیاط پرسیدم « بوسرون معمولا... ده دوازده سال عمر می کند.»

ساموئل هایمان اوایل به تکان خشک و خالی سر اکتفا می کرد، فقط به رسم عادت، ولی برخورد سگش با سگهای من دوستانه تر بود. بعد از پنج شش بار برخوردهای این چنینی، اگر من اصرار داشتم چند کلمه رد و بدل کنیم، او هم به گفت و گویی مختصر و احتیاط آمیز رضایت میداد، از آن جور گفت وگوهایی که یک غریبه با غریبه ای دیگر می کند، بی اینکه هیچ نشانه ای از صمیمیت در آن باشد. وقتی به لطف آرگو که خیلی نسبت به لابرادورهای من رغبت نشان می داد، کمی گرم تر شد، فکر کردم که پیروز شده ام.

اولین واکنشم احترام به آن پایان پرشکوه، تماشایی و منطقی بود: ساموئل و سگش تا زمان مرگ دو یار جدانشدنی بودند؟ این مرگ دوبل در نظرم خیلی رمانتیک جلوه کرد. شکی وجود نداشت که مرگ یکی، مرگ آن دیگری را سبب شده بود. بنابراین آنها همان طور که عادت داشتند هماهنگ با هم عمل کرده بودند، زندگی را همزمان با هم رها کرده بودند، هر دو مرگی خشونت آمیز را تحمل کرده بودند.