پای یک قتل دیوانه وار دیوانه وار وسط است و بنابراین بخش زیادی از این قضیه قرار نیست با عقل جور دربیاید. اصلا برای همین است که ملت این طور درگیر این قتل ها شده اند. اگر قرار بود با عقل جور دربیاید که دیگر واقعا راز به حساب نمی آمد. درست است؟
در را که باز کرد چاقو توی سینه اش فرو رفت. توی بازوهای مرد خم شد. صدای پچ پچ مرد می آمد که، نترس، سی ثانیه دیگر همه چیز تمام می شود، فقط یک بار دیگر ضربه بزنم تا خیالمان راحت شود، و پتی را تلوتلوخوران رها کرد.
از کنار گله گاو که بی حرکت ایستاده بودند، رد شدم و به دوران بچگی فکر کردم و به آن همه شایعه درباره ی قطع اعضای بدن احشام و مردمی که قسم می خوردند کار شیطان پرست هاست. شیطان جایی نزدیک شهر ما در کانزاس کمین کرده بود؛ نیروی شری که مثل منظره ی دامنه ی تپه ها، واقعی و طبیعی بود. کلیسای ما بحث شیطان و جهنم نمی کرد اما اصل این ایده حتما کار کشیش بود: شیطان، با چشم های خونی و مثل چشم بز، می تواند قلب شما را به همان آسانی تسخیر کند که عیسی می تواند.