او ، یک ساکسوفونیست ،یک هنرمند خسته است که یک صبح خوب با یک زن ناشناس زیبا روی تختش بیدار می شود. اولین سوال او: "ما عشق ورزیدیم؟ "
اتاق خواب محل زندگی شما خواهد بود. آنها نه شب فرصت دارند تا یکدیگر را بشناسند ، شاید خلأ یک عمر را پر کنند و چیزهای اساسی را بفهمند ...
این نمایشنامه «داستان خرس پاندا» سرگذشت زن و مردی است که خود را در کنار هم می یابند. بی آنکه به روشنی معلوم باشد که چگونه و کجا در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. آنها با هم قرار می گذارند تا چندین شبانه روز را کنار هم سپری کنند. با این قرار، وضعیتی آغاز می شود که گویی زن و مرد به موجوداتی خیالی تبدیل می شوند و کسی قادر به دیدن آنها نیست
صدای زن:(روی پیغام گیر.)کجا بودی؟ اومدم نبودی. می خوای از من فرار کنی؟ قول داده بودی خونه منتظرم بمونی. رفته بودی دنبال نامه هات؟ امیدوارم هنوز بازشون نکرده باشی. برگرد و بذارشون تو صندوق. باشه؟ ولی مواظب باش که هیچ کس نبیندت. خیلی متأسفم ولی امشب نمی تونم بیام. اما فردا شب حتما همدیگه رو می بینیم. صبح دستکش هام رو یه جایی جا گذاشتم. فکر کنم روی بالش گذاشتم... می بینی شون؟ می تونی بذاری باشن. دوست دارم فکر کنم روی انگشت های من می خوابی. خب. ببین» پسر خوبی باش و سعی کن امشب زود بخوابی و به خصوص سعی نکن برای بار دوم این پیغام رو گوش کنی. باشه؟ قول می دی؟ بهم بگو که قول می دی. بلندتر که صدات رو بشنوم...
صدای زن:(روی پیغام گیر.)کجا بودی؟ اومدم نبودی. می خوای از من فرار کنی؟ قول داده بودی خونه منتظرم بمونی. رفته بودی دنبال نامه هات؟ امیدوارم هنوز بازشون نکرده باشی. برگرد و بذارشون تو صندوق. باشه؟ ولی مواظب باش که هیچ کس نبیندت. خیلی متأسفم ولی امشب نمی تونم بیام. اما فردا شب حتما همدیگه رو می بینیم. صبح دستکش هام رو یه جایی جا گذاشتم. فکر کنم روی بالش گذاشتم... می بینی شون؟ می تونی بذاری باشن. دوست دارم فکر کنم روی انگشت های من می خوابی. خب؛ ببین؛ پسر خوبی باش و...
چرا اینقدر کتاب باید گرون بشه بعد میگن چرا مردم کتاب نمیخونن
شاهکار فلسفی ویسنیک
میشه تحلیلتونو بگین؟
البته که میشه. چرا نمیشه.