«آفتابگردانهای کور» داستانی نوشتهی آلبرتو مندس، نویسندهی اسپانیایی است. در میان جوایزی که به این کتاب اعطا شد به جایزهی نقد روایت کاستیلیان در سال 2004 و جایزهی ملی روایت در سال 2005 میتوان اشاره کرد.
این اثر شامل چهار قطعهی کوتاه است که درهمتنیده شدهاند. «آفتابگردانهای کور» دربارهی جنگ داخلی اسپانیا است که چهار فصل دارد و هر قسمت، داستان متفاوتی را روایت میکند، اما داستانها به یکدیگر مرتبط هستند و خطی که آنها را بههم متصل میکند رویدادهای خاصی است که در یک دورهی چهار ساله و بین سالهای 1939 و 1942 رخ دادهاند. هدف نویسنده روایت بخشی از عواقب متحمل شده توسط ساکنان اسپانیا در طول درگیریهای داخلی و پس از آن بوده است.
اما داستان «آفتابگردانهای کور» دربارهی مردی به نام لورنزو است که خاطرات گذشته را مرور میکند و 9 سالگی خود را در زمان جنگهای داخلی اسپانیا بهیاد میآورد. او با مادرش النا و پدرش ریکاردو زندگی میکند. پدر لورنزو بهدلیل مسائل سیاسی و مخالفت با حکومت، مجبور است که خود را مخفی کند. ریکاردو مازو خانه را به مخفیگاه خود تبدیل کرده و در قسمتی از کمد خانه زندگی میکند تا از پلیس ملیگرا در امان باشد. او نویسندهای است که با دولت ملیگرای اسپانیا مخالف است. ریکاردو فقط وقتی از کمد بیرون میآید که همهی پنجرهها بسته باشند. مخفی شدن ریکاردو باعث شده تا بار مسئولیت خانواده بهعهدهی النا، همسرش باشد. در طی رفتوآمدهای النا برای بردن لورنزو به مدرسه، کشیش سالوادور که معلم لورنزو است به النا علاقمند میشود و در پی رابطه با اوست. کشیش سالوادور فکر میکند که شوهر النا مرده است و در عشق به النا تا آنجا پیش میرود که تصمیم میگیرد لباس روحانیت را از تن بیرون آورد و دیگر کشیش نباشد.
کتاب آفتاب گردان های کور