یک بیوگرافی فوق العاده، اگرچه خود ویرجینیا و مهارت هایی که به او فرصت داد تا مدت ها در سایه زندگی کند همچنان یک معما باقی مانده است اما حقایق خارق العاده از زندگی او با جزییاتی بی نظیر و یکرنگ و متعادل به تصویر کشیده شده است. این کتاب هم مثل هر کتاب هیجان انگیز دیگری میخکوب کننده بوده و کنار گذاشتن آن بسیار دشوار است.
حماسه ای جذاب از زنی شایان توجه که مقاومتش با نبردی که ابتدا علیه توقعات پایین جنسیتی و سپس با معلولیتش داشت، صیقل داده شد.
نوشتار پرنل به اندازه ی تحقیقات او دقیق و درگیر کننده است و این کتاب توجهی دیر اعمال شده به یکی از قهرمانان بزرگ جنگ در جهان است. خواندن اثر لذت بخش بوده و قلب مخاطب را از حس افتخار پر می کند.
یک بیوگرافی پیشگامانه که مطالعه ی آن همچون خواندن یک اکشن جاسوسی است...داستانی پر ازتعلیق، دلخراش و در نهایت پیروزمندانه از فداکاری و قهرمانی.
پرنل واضحا یک قهرمان کمتر ستایش شده را احیا کرده و داستانی جذاب از دسیسه های زمان جنگ را ارائه می کند. طرفداران تاریخ جنگ جهانی دوم و تاریخ زنان، میخکوب خواهند شد.
تاریخچه ای قابل توجه؛ این ارزیابی زنده نشان می دهد که هال چطور مخفیانه به ویشی، پاریس و لیون اشغال شده رفت و آمد می کرد و خانه های امن راه اندازی می نمود و قاصدان جنگی را هماهنگ می کرد. در حدی که اگر مرد بود شهرتی به اندازه ی جیمز باند می یافت...پژوهش های دقیق نگارنده منجر به ایجاد یک بیوگرافی قابل توجه از شخصی شده که راه برای دیگران گشود و اکنون ساختمانی در مقر سازمان سیا به نام اوست.
در طول دهه جدید که به آن دهه دروغ می گفتند، راستی و درستی فدای ترس و نفرت و نژادپرستی شد. ویرجینیا نیز در این معرکه به دنبال عدالت و آزادی خواهی بود. فرانکلین روزولت، رئیس جهمور کشورش نیز درگیر معاملات خودش بود. طرز تفکر ویرجینیا بسیار شبیه روزولت بود، زیرا او در مدرسه بارنارد زیردست استاد ریموند مولی که مشاور اعظم روزولت بود آموزش دیده بود، اما همیشه با خودش می گفت کشورش آمریکا درگیر چنین فجایعی نمی شود. اواخر سال ۱۹۳۶ ویرجینیا تصمیم گرفت آخرین تلاشش را بکند تا تبدیل به یک آدم سیاسی شود. او با سابقه ۵ سال فعالیت به عنوان منشی سفارت برای آزمون کتبی و مصاحبه اقدام کرد. و بالاخره در ژانویه ۱۹۳۷ با کشتی به آمریکا برگشت. مملو از بار علمی و تجربه و فعالیت سیاسی وارد امتحان شد، اما باز هم در مصاحبه رد شد. پس از این اتفاق ویرجینیا نسبت به رأی صادرشده اعتراض کرد و با خود فکر کرد که آنها عمدا او را در امتحان رد کرده اند، ولی با بررسی های به عمل آمده مشخص شد که این اتفاق نیفتاده است و ویرجینیا خیلی زود دوباره به ونیز برگشت. روزهای اول بازگشت به ونیز حال و روز خوشی نداشت و سعی کرد خودش را با کارهای روزمره سرگرم کند تا این شکست را فراموش کند. با وجود جرّوبحث های همیشگی موجود در خانواده ویرجینیا، او دیگر به یک دختر پویا و فعال بدل شده بود، کسی که تفریحاتی مثل شنا و اسب سواری داشت و سعی می کرد نقص پاهایش را با این قبیل کارها بپوشاند. روزها گذشت و طی یک درخواست رسمی از ویرجینیا تقاضا شد تا شهر ونیز را به سمت شهر تالین واقع در استونی ترک کند. در طول سفر جدیدش به سمت استونی او مجبور بود از فرانسه عبور کند و همین امر دلیلی شد تا بتواند چند روزی را با هزینه خودش در پاریس بماند و بتواند دوستان قدیمی اش را ملاقات کند. در طول اقامت کوتاه مدت در پاریس همیشه می ترسید که دوستانش از او بپرسند که چرا لباس راحت تر و آزادتر می پوشد، اما آنها نمی دانستند که او از زمانی که پایش را از دست داده، مجبور است همیشه شلوار بپوشد و همین امر کم کم باعث شد تا در برقراری رابطه با دوستانش معذب باشد. هرچند خانواده او اصالتا از آلمانی هایی بودند که به ایالت پنسیلوانیا مهاجرت کرده بودند و چنین پوششی برای آنها غیرمعمول نبود. در کنار این مشکلات ویرجینیا با اینکه از تنها بودن رنج می برد اما هیچ وقت حاضر نبود که دوباره با فرد جدیدی ازدواج کند و تنهایی بر روی زندگی اش سایه انداخته بود.
روایت سردرگم کننده، ناقص و ترجمه بد. اون کتابی نیست که گفته شد برنده جایزه شده است.
چندان جلب توجه نکرد. مطالب کتاب خیلی پراکنده هست و با اسمهای بیشماری که عنوان شده ادمو گیج میکنه! به نظرم درمورد جنگ جهانی دوم کتابهای بهتری واسه مطالعه هست. ضمن اینکه داستان زندگی قهرمان کتاب، خانم ویرجینیا هال، به زیبایی بیان نشده!
خیلی منفی هستم