کلمات زیبا را شاعران می گویند و روزی کسی خواهد نوشت:
من به خواب رفتم و در رویا دیدم که زندگی تنها سعادت است.
بیدار شدم و دریافتم که زندگی وظیفه است.
وظیفه ام را انجام دادم و کشف کردم که زندگی سعادت است.
کار تجلی عشق است، عشقی که آدمیان را به یکدیگر پیوند می زند. از طریق آن درمی یابیم که ما قادر نیستیم بدون دیگران زندگی کنیم، و دیگران نیز به ما نیازمندند.
کار دو نوع است.
یکی کاری که انجام می دهیم چون ناچاریم نان روزانه خویش را به دست آوریم. در این صورت آدم ها بیشتر دارند وقتشان را می دزدند، و متوجه نیستند که هرگز نمی توانند این وقت را پس بگیرند.
آنان همه زندگی شان را تلف می کنند و در رویای روزی هستند که بالاخره خواهند توانست استراحت کنند. و زمانی که آن روز فرا می رسد، آنان پیرتر از آن خواهند بود که از آنچه زندگی به آنان عرضه می کند لذت ببرند. آنان می گویند: «من حق انتخاب ندارم.»