کتاب اردوی جاسوسی 2

Spy Camp
کد کتاب : 53324
مترجم :
شابک : 978-6003204638
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 278
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

مدرسه جاسوسی 2
Spy Camp
اردوی مرگ
کد کتاب : 13491
مترجم :
شابک : 978-6004621540
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 272
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 24
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب مدرسه جاسوسی 2 اثر استوارت گیبز

در کتاب مدرسه جاسوسی 2 "جاسوس دوجانبه" از مجموعه های پرفروش مدرسه جاسوسی نیویورک تایمز است که توسط «استوارت گیبز» به نگارش در آمده است.
شما در این اثر داستانی، یک روایت جاسوسی نفس گیر را دنبال خواهید کرد.

بن ریپلی دوازده ساله در جریان یک بازی جاسوسی در مدرسه ، تصادفا یک بمب دست ساز به دفتر مدیر می زند و بلافاصله مدرسه را ترک می کند. چندی بعد از بازگشت به دنیای واقعی خسته کننده ، بن پیشنهاد پیوستن به سازمان جنایتکار شرور جاسوسی را دریافت می کند. و او بلاخره این درخواست مناقشه برانگیز را می پذیرد.

بن حالا دیگر بخش مهمی از نقشه شوم یک گروه جاسوسی است. اما او کاملا مطمئن نیست که این برنامه جاسوسی چه ماموریتی دارد و او قرار است برای این گروه چه عملیات هایی را انجام بدهد. آیا بن می تواند قبل از اینکه دیر شود بفهمد که هدف این گروه جاسوسی چه چیزی است؟

استوارت گیبز نویسنده پرفروش نیویورک تایمز است. او فیلمنامه نوشته است ، روی مجموعه ای از فیلم های متحرک کار کرده است ، برنامه های مختلف تلویزیونی را توسعه داده ، ستون نویس برای روزنامه ها کرده است و در مورد گروه های جاسوسی مختلف تحقیق کرده است. استوارت با خانواده اش در لس آنجلس زندگی می کند.

کتاب مدرسه جاسوسی 2

استوارت گیبز
استوارت گیبز نویسنده داستان کودک است که در لس آنجلس، کالیفرنیا زندگی می کند. او تاکنون پنج سریال را نوشته است: سریال FunJungle ، سریال Moon Base Alpha، سری Spy School، سری Charlie Thorne و سریال Last Musketeer. او سالها پیش از نویسندگی نویسنده فیلمنامه نویسی بود. در میان فیلم هایی که وی فیلمنامه را برای فیلم های Showdown (1993) ، See Spot Run (2001) و Repli-Kate (2002) نوشت.
قسمت هایی از کتاب مدرسه جاسوسی 2 (لذت متن)
دخترهایی زل زده بودم که خجالت می کشیدم با آن ها حرف بزنم، ناهار خورده بودم، زنگ ورزش را به هر جان کندنی بود گذرانده بودم، سر کلاس ریاضی چرت زده بودم، اذیت و آزار درک(۱۰) و جرک (۱۱) را تحمل کرده بودم، و با اتوبوس به خانه برگشته بودم... و مرد کت و شلوارپوشی را روی کاناپه ی خانه مان دیدم.

حتی یک ثانیه هم در جاسوس بودنش شک نکردم. الکساندر هیل با تصویری که من از جاسوس ها در ذهن داشتم، مونمی زد. شاید کمی مسن تر بود حدود پنجاه ساله به نظر می رسید. ولی مودب و خوش رفتار بود. زخم کوچکی روی چانه اش داشت. حدس زدم جای گلوله باشد یا شاید یک چیز خفن تر، مثل کمان زنبورکی.

آدم را یاد جیمز باند (۱۲) می انداخت. می شد خیال کرد سوار ماشینش در راه خانه مان درگیر تعقیب و گریز شده و مثل آب خوردن آدم بدها را از سر راه برداشته است.