کتاب نقشه ی جاسوسی 3

Evil Spy School
کد کتاب : 53326
مترجم :
شابک : 978-6003204645
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 325
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

مدرسه جاسوسی 3
Evil Spy School
جاسوس دوجانبه
کد کتاب : 13492
مترجم :
شابک : 978-6004621557
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 279
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 18
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب مدرسه جاسوسی 3 اثر استوارت گیبز

در کتاب مدرسه جاسوسی 3 "جاسوس دوجانبه" از مجموعه های پرفروش مدرسه جاسوسی نیویورک تایمز است که توسط «استوارت گیبز» به نگارش در آمده است.
شما در این اثر داستانی، یک روایت جاسوسی نفس گیر را دنبال خواهید کرد.

بن ریپلی دوازده ساله در جریان یک بازی جاسوسی در مدرسه ، تصادفا یک بمب دست ساز به دفتر مدیر می زند و بلافاصله مدرسه را ترک می کند. چندی بعد از بازگشت به دنیای واقعی خسته کننده ، بن پیشنهاد پیوستن به سازمان جنایتکار شرور جاسوسی را دریافت می کند. و او بلاخره این درخواست مناقشه برانگیز را می پذیرد.

بن حالا دیگر بخش مهمی از نقشه شوم یک گروه جاسوسی است. اما او کاملا مطمئن نیست که این برنامه جاسوسی چه ماموریتی دارد و او قرار است برای این گروه چه عملیات هایی را انجام بدهد. آیا بن می تواند قبل از اینکه دیر شود بفهمد که هدف این گروه جاسوسی چه چیزی است؟

استوارت گیبز نویسنده پرفروش نیویورک تایمز است. او فیلمنامه نوشته است ، روی مجموعه ای از فیلم های متحرک کار کرده است ، برنامه های مختلف تلویزیونی را توسعه داده ، ستون نویس برای روزنامه ها کرده است و در مورد گروه های جاسوسی مختلف تحقیق کرده است. استوارت با خانواده اش در لس آنجلس زندگی می کند.

کتاب مدرسه جاسوسی 3

استوارت گیبز
استوارت گیبز نویسنده داستان کودک است که در لس آنجلس، کالیفرنیا زندگی می کند. او تاکنون پنج سریال را نوشته است: سریال FunJungle ، سریال Moon Base Alpha، سری Spy School، سری Charlie Thorne و سریال Last Musketeer. او سالها پیش از نویسندگی نویسنده فیلمنامه نویسی بود. در میان فیلم هایی که وی فیلمنامه را برای فیلم های Showdown (1993) ، See Spot Run (2001) و Repli-Kate (2002) نوشت.
قسمت هایی از کتاب مدرسه جاسوسی 3 (لذت متن)
لحظه ای بعد صدای فریاد وارن را شنیدم. «شلیک!» و بعد صدای انفجار بلندی به گوش رسید. یک بمب رنگی از پناهگاه به بیرون پرت شد، ولی فورا متوجه شدم یک جای کار می لنگد. بمب به جای اینکه به سمت پایگاه دشمن در سمت مخالف میدان نبرد قوس بردارد، تقریبا یکراست در هوا بالا رفت و بعد با سروصدا پایین آمد... دقیقا به سمت ما.

اریکا فریاد زد: «پناه بگیرین!» برای اولین بار من زودتر از او دست به کار شدم. به درون فضای محافظت شدهٔ سنگر پریدیم و لحظه ای بعد بمب در زمین بالای سرمان منفجر شد. موجی از رنگ آبی از بالای سرمان گذشت و بقیهٔ فضای سنگر را رنگی کرد.

دوباره از سنگر به بیرون سرک کشیدم. زمین تا شعاع ده متر از هر طرف آبی شده بود. بدترین قسمتش نصیب یکی از سال سومی های تیم سرخ شده بود که داشت به سمت سردخانه می رفت. سرتاپایش رنگی شده بود.