کتاب فتح پلاسان

La conquete de Plassans
کد کتاب : 13521
مترجم : هوشنگ امیرمکری
شابک : 978-9644484117
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 453
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1874
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب فتح پلاسان اثر امیل زولا

فتح پلاسان چهارمین رمان از مجموعهٔ بیست جلدی امیل زولا، نویسنده، روزنامه نگار و نمایش نامه نویس فرانسوی است که در سال ۱۸۷۴ منتشر گردید. ماجرای این رمان در شهری خیالی به نام پلاسان می گذرد و عمدهٔ داستان حول محور تلاش یک روحانی بدذات که با توطئه های سیاسی عواقب فاجعه باری برای برخی از اهالی آن شهر رقم می زند. در ابتدا داستان به شرح زندگی خانوادهٔ فرانسوا و همسر و دختر عموی او مارته می پردازد. فرانسوا در رفتار خود دچار نوعی اجبار و تأکید است، همسر او مارته به وضوح از نوعی بیماری روانی در رنج است که به نظر زولا حاصل ازدواج خانوادگی یا فامیلی ژنتیکی در نسل روگن ماکار است. سه فرزند آن ها در این کتاب به وضوح معرفی می شوند، اکتاو پسر ارشد می باشد، یک مرد باهوش اما خنثی و سرد نسبت به جنس زن است که در دو رمان بعدی چرخهٔ روگن ماکار و در کتاب دیگ دیزی به سال ۱۸۸۲ و بهشت بانوان به سال ۱۸۸۳ به عنوان شخصیت اصلی نقشی محوری دارد، پسر جوان تر که آرام و درونگرا است موسوم به سرژ می باشد و در نهایت دختر آن ها که معلول ذهنی است، زندگی آن ها با ورود یک روحانی عجیب و غریب به نام کشیش فوژاس و مادرش که اتاقی در خانهٔ مورت اجاره کرده اند تغییر می کند.


منابع

کتاب فتح پلاسان

امیل زولا
امیل زولا، زاده ی ۲ آوریل ۱۸۴۰ و درگذشته ی ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۲، رمان نویس، نمایشنامه نویس و روزنامه نگاری فرانسوی بود. او مهم ترین نماینده ی مکتب ادبی ناتورالیسم و عاملی مهم در گسترش تئاتر ناتورالیستی بود. زولا نویسندگی را در سبک عاشقانه آغاز کرد. او قبل از دستیابی به موفقیت به عنوان نویسنده، به عنوان کارمند در یک شرکت حمل و نقل کار می کرد و پس از مدتی در بخش فروش یک نهاد انتشاراتی مشغول به کار شد. زولا همچنین برای روزنامه های سیاسی مطلب می نوشت. او در سال ۱۸۶۷ و هنگامی که در کار روزنامه نگاری فع...
قسمت هایی از کتاب فتح پلاسان (لذت متن)
آن روز وقتی که وارد خانه دامادش شد فقط مارت و موره در اتاق غذاخوری بودند. موره که سخت متعجب شده بود گفت: -عجب! ببین! مادرت است... از ما چه می خواهد؟ هنوز از آمدنش به این جا یک ماه نگذشته است. یقینا دوز و کلک تازه ای در کار است. موره قبل از ازدواجش در دکان تنگ و کوچک خانواده روگن که در محله قدیمی شهر واقع شده و بوی ورشکستگی از آن بلند بود کار می کرد. آقا و خانم روگن پیوسته مورد سوءظن و بی اعتمادی وی بودند. به علاوه آنها نیز به نوبه خود کینه ژرف و سختی از موره در دل داشتند و مخصوصا از او به عنوان بازرگانی که در ظرف مدت کوتاهی معاملات سودبخشی انجام داده و پول زیادی به دست آورده بود نفرت داشتند. وقتی که دامادشان می گفت«من ثروتم را فقط مدیون کارم هستم» آنها لبانشان را به هم می فشردند، زیرا به خوبی می فهمیدند که این گفته اش آنان را به این متهم می کند که ثروتشان را از ظریق معاملات و بند و بست های پنهانی و غیرقانونی به دست آورده اند. فلیسیته با وجود خانه زیبایی که در میدان فرمانداری داشت، با حسادت وحشیانه یک سوداگر قدیمی که ثروتش را مرهون صرفه جویی های پشت پیشخوان مغازه اش نیست، پنهانی غبطه خانه کوچک و آرام خانواده مور را می خورد. فلیسیته پیشانی مارت را بوسید، انگار که دختر هنوز شانزده سال دارد. سپس با موره دست داد. این دو نفر معمولا سخنان به ظاهر ملایم اما نیشداری را با لحنی تمسخرآمیز رد و بدل می کردند. فلیسیته تبسم کنان سوال کرد: -خوب! آقای انقلابی، ژاندارم ها هنوز دنبال شما نیامده اند؟ موره نیز خنده کنان جواب داد: -نه هنوز. برای این کار منتظر دریافت دستور از شوهر شما هستند. فلیسیته که به شنیدن سخنان موره برقی در چشمانش درخشید گفت: -آه! حرف های شما واقعا به دل می نشینند. مارت نگاه نفرت آمیزی به موره انداخت؛ او حقیقتا شورش را درآورده بود. اما موره که دور برداشته بود دوباره شروع کرد: - واقعا ما به فکر هیچ چیز نیستیم: از شما در اتاق غذاخوری پذیرایی می کنیم. خواهش می کنم بفرمایید به سالن برویم.