کوچک کیکاندون بگردید، احتمالا پیدایش نخواهید کرد. پس یعنی کیکاندون شهرکی است نابود شده؟ نه. شهری در آینده؟ باز هم نه. این شهر خلاف نظر تمام اساتید جغرافی وجود دارد، آن هم از هشتصد نهصد سال پیش. حتی دوهزار و سیصد و نود و سه شبح را در خودش جا داده است، البته اگر هر ساکنش را یک شبح فرض کنیم.
این را که گفت، شهردار با نوک انگشت کوچکش تمبری را فشار داد و صدای خفه ای مثل آه به گوش رساند. تقریبا همان لحظه قدم های سبکی آهسته روی سرامیک های پاگرد سریدند. موش هم ممکن نبود با دویدن روی موکتی کلفت چنین صدای خفیفی به وجود بیاورد. در اتاق روی پاشنه های روغن خورده اش چرخید و باز شد. دختر جوان بوری با موهای بلند ظاهر شد. سوزل فانتریکاس بود، تنها دختر شهردار. به پدرش که پیپش را پر از توتون کرده بود منقلی مسی داد، حرفی نزد و فوری رفت، بی آنکه صدای رفتنش ذره ای بلندتر از آمدنش باشد.
جسور و متخصص که کارش در تمام جوامع علمی اروپا شناخته و تحسین شده است؛ رقیبی خوش اقبال برای داوی ها، دالتون ها، بوستوک ها، منری ها، گودوین ها، ویرورت ها و تمام اندیشمندانی که فیزیولوژی را در ردیف اول علوم مدرن جای داده اند.